پانزده شانزده سالم که بود به این فکر میکردم که عشق یعنی یک نفری از جنس خودم بیاید دستم را بگیرد ببرد یک شهرِ مرطوب و توی یک خانه ی سقف ،شیبدار با هم زندگی کنیم.

او برایم شاملو بخواند و من در حالیکه دست راستم را زیر چانه ام گذاشته ام و چشمانم برق میزند او را رصد کنم.

و این کارها در نگاه من چیزی نبود جز عشق ...

دلم میخواست معشوقه ی ام یک هنرمند باشد .

مثلا یک نویسنده که مرا با همه ی شیطنت ها ، با همه ی بچگی ها ، با کش و قوس بدنم ، با موهای سیاهم بنویسد.

که از من بنویسد وقت هایی که صدایم را بالا میبرم...

وقتی هایی  که اخم میکنم ...

که میزنم زیر گریه و یا از ته دل میخندم!

یا یک عکاس باشد و با هنرش همه ی این لحظه ها را ثبت کند.

هر کاری که میکنم بگوید تکان نخور ، بیا جلوتر ، آهان همین طور بمان و آن لحظه را ثبت کند.

ان وقت ها دلم میخواست با معشوقه ام بنشینیم پشت یک میز چند وجبی ، از منزوی بگوییم و چه کسی باور کرد جنگل جان مرا اتش عشقِ تو خاکستر کردِ مصدق را هجا کنیم .

و در نظرم همه ی این کارها یعنی عشق!

گذشت ... 

و من دیگر ان دختر پانزده شانزده ساله نبودم.

حالا دیگر منطق جاشنی رویاهای عاشقانه ام شده بود و فهمیده بودم شاید معشوقه ی من نه نویسنده باشد ، نه عکاس و نه حتی اهل شعر و کافه گردی ...

حالا عشق برایم جور دیگری معنا شده بود !

بنظرم می امد که عشق یعنی همیشه از دیدنش ذوق کنی ، ضربان قلبت بالا برود ، دوست داشته باشی کنارش باشی !

عشق یعنی هر چند ساعت  بدون او ، یک عمر باشد برایِ تو !

 یعنی برایش هدیه بخری ...

در آغوشش بگیری 

بوسه های عاشقانه به لب هایش بزنی .

دست کنی بین موهایش 

و از خدا بخواهی تا ابد یا ابد و یک روز کنار تو باشد.

حالا عشق و عشق بازی برایم خلاصه شده بود  به خاطره ساختن .

به ثبت بهترین لحظه ها 

اما دیروز چیز دیگری از عشق دستم امد !

شایدعشق یعنی ؛ 

بخاطر او بگذری ...

وقتی حال و هوای دلت اهل گذشتن نیست!

شاید عشق یعنی ؛

همه ی اتفاق های خیلی خیلی معمولی !

حال و احوال کردن های معمولی ...

رسیدم نوشتن های معمولی 

و زندگی کردن های معمولی 

شاید عشق یعنی همین دلواپسی های پیشِ پا افتاده 

شاید عشق یعنی برایش صدقه کنار بگذاری 

شاید که نه ...

دیروز فهمیدم عشق یعنی ؛

بخاطر او بگذری 

وقتی  حال و هوای دلت  اهل گذشتن نیست.




پ.ن ؛ 

و گذشت کنید ... تا خدا فرمانش را بیاورد ، که او بر هر کاری تواناست !

بقره / 178

باید به دستان پر قدرت خدا واگذار کرد ...