مثل خیلی از وقتها
چشم هام رو بستم
و یک صفحه از قرآن رو باز کردم تا ببینم این بار خدا از چه چیزهایی میخواد باهام حرف بزنه!
از اتفاق اول سوره ی صافات بود...شروع کردم به خواندن با معنی!
صافات برای من بود
منی که روی مرز امید و ناامیدی راه میروم
امروز خدا با صافاتش به من نشان داد که پیامبران هم ناامید میشدند
که نزدیک بود نوح در اندوه بزرگ غرق شود
که موسی و هارون و اهلشان هم در دام غم افتاده بودند
و ابراهیم هم به بلا آزموده میشد.انگار خدا بخواهد بگوید؛غصه نخور آدم جان.پیامبران هم در همین لحظات شک و اضطراب مردد میشدند.
امروز خدا برایم از داستان یونس گفت
داستان یونس نبی که درون مایه اش ناامیدی است و قالبش سرزنش است...سرزنش خدا!
امروز خدا برایم از راز یونس گفت
راز بیرون آمدنش از شکم ماهی،از راز ما آدمیان... بیرون آمدنمان از گناه و سیاهی!
امروز خدا برایم از استغفار گفت
و امید...
.
.
.
چه قدر ساعتها محو این معانی شدن و حرف دل خدا را فهمیدن به دلم نشست.
.
.
.
و دلی که پر است از #ناگفته هایی که مجالی برای گفتنشان نیست.
کاش میشد در نیازمندی های روزنامه ی صبح تهران نوشت؛ به کافه ای دنج نیازمندیم با همان فرد همیشگی،
با دو گوش برای شنیدن
زبانی برای ارام کردن
و قلبی که همچنان تنها برای ما میتپد.
.
.
.
.
.................................