ناگفته ها را میتوان نوشت.

سینما


وقتی رفتید سینما بیست بسته چیپس و هشتاد بسته پفک بخرید و هی چیریک چیریک صداشو درارید.


اصلن مهم نیس چه قدر از دنیای سینما حالیتونه ها شما از اول تا آخر فقط فیلمو نقد کنید.

به گونه ای که روح فرانسیس فورد کاپولا به حرف بیاد و پوکر فِیس گونه ای بگه ؛ ببند دهنتو گلِ من بذار ملت فیلمشونو ببینن😊😏


و اگه گوشی تون زنگ خورد با صدای خیـــــلی بلند با تلفنتون حرف بزنید.

و پشت هم تکرار کنید الـــو الو صدا میاد؟

در این موقعیت به احتمال زیاد بغل دستیتون تو دلش میگه شعورت تو لوزوالمعدم گوگولی😏😌


این که با کی رفتید اصلا مهم نیست.

مهم تر اینه که دستتونو بچپونید دور گردن اون شخص و بی مقدمه هــــی ماچش کنید.حتی اگه اون شخص مدیر بازنشسته ی دوران راهنماییتون باشه😐😂



خلاصه که بخورید و بیاشامید و ماچ کنید و نقد کنید و تخمه بشکنید 

و گلاب به رویتان هوای نامطبوع راه بیندازید 

و خدایتان را سپاس گویید که خــــعلی باحالید😒.

خعـــــلی



همینا.

مرسی أه😐😊👋



ناگفته ای از مدت ها پیش.

۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

سانسور ...

از لحظه ی رشد و بلوغ
تا کیف و وسایل شخصی
کمد 
ابراز احساس 
شانه به شانه نبودن با همسر
و بعد ها عکس اعلامیه ی فوت
خلاصه بگویم...
در جای جای زندگی هر دختر  پایِ یک سانسور در میان است.



۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

یواشکی


بچه تر که بودم خیلی کارها که مامان نمیگذاشت انجامش دهم را انجام میدادم 

خیلی خیلی یواشکی

بزرگ شده ام.

خیلی کارها را زمانه دوست ندارد که انجام دهم.

اما انجامش میدهم

خیلی خیلی یواشکی.

مثل دوست داشتن تو...

من این روزها تو را  خیلی یواشکی دوست دارم

--------------

یه ناگفته ی ادبی طور😊

۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۴ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

مالکیت


یه قانون هست به اسم قانون مالکیت که در بین اهالی استفاده کنِ وسایل نقلیه بسی جا افتاده...

وقتی میشینی روی صندلیِ مترو یا اتوبوس اصلــــن  نباید بلند بشی.

باید تا آخر بشینی سر جات.

حتی اگه از شدت نشستن استخانهای کمر شل بشه.

حتی اگه از شدت نشستن زخم بستر بگیری و اعضا و جوارحت رو با قاشق جمع کنند.

حتی اگه یه مسافری سوار شد که از شدت خستگی گردنش کج شده هم شما نباید،از سر جات پاشی.

انگار نه انگار که اون صندلی ها برای بهتر طی کردن مسیره.

برای رفع خستگی.

بعضیااون قدر احساس مالکیت به اون صندلیشون پیدا میکنن که اگ چاره داشتن اون صندلیه رو میکندن میبردن خونشون.





عاقا خلاصه اینکه بد نیس اگ دیدی یه کوچولو خستگیت در رفت جاتو بدی به یکی دیگه.

همین😊

فقط هم به خودمون کار داشته باشیم.✌

۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

آدم است دیگر...


آدم است دیگر.

بعضی وقتها دوست دارد آسمان فردا صورتی باشد

دوست دارد آب مزه ی به لیمو بدهد 

و همه ی دست فروش های سر چهار راه گل بفروشند

آدم است دیگر.

بعضی وقتها دوست دارد از آسمان نقل ببارد 

دوست دارد پرنده های شهر جان مریم بخوانند

و گلها با هم تانگو برقصند.

آدم است دیگر.

بعضی وقتها دلش میخواهد او یک نفر اینجا کنارش باشد.

یا لا اقل بیادش!

آدم است دیگر.

۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

هندونه در بسته


یکی از ضرب المثلایی که بین ما ایرانیا رواج داره اینه که ازدواج مث هندونه ی در بسته اس.

عاره خب ...

ولی مشکل از اونجایی شروع میشه که خیلیا انتظار دارن هندونشون مزه ی گیلاس تک دانه بده.

خواهر من...

برادر من...

ازدواجه.

سختی داره.

شما همین که بدونی از هندونه انتظار گیلاس تکدانه نداشته باشی شیش هیچ جلویی!!!

مهریه رو که بیشتر از صد و ده تا نمیدن.

هیکل هم که دستخوش تغییرات میشه.

مال و منالم که فقط به دنیا میمونه.

شغلم که به جز آقا زاده ها که فیش حقوقی شون ماهیانه اندازه ی کل دار و زندگی ماست بقیش سختی داره.

خلاصه که وقتی یکیو پیدا کردین ک دوسش دارین.

که میخواینش.

که میسازین با همو دو.

خلاصه که جفتتون حالیتونه هندونه مزه ی گیلاس تکدانه نمیده.

دسشو بگیرینو ببرینش سر خونه زندگیتون.

هر کی هم گفت داری اشتباه میکنی یکی بزن در گوشش.

اگه هم گفت چرا همچین میکنی؟

بگو بانو کافِ اعظم گفت😊😂😞

و در نهایت.

خوشبخت بشین الهی...

۲۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

اولویت


همه ی کار از آنجایی میلنگد که هیچ وقت یادمان نداده اند کجا باید ماند و پای خواسته ایستاد و کجا باید گذاشت و رفت.

باور کن یادمان نداده اند کجا باید صدا بالا برد و کجا باید کمی ساکت شد.

ما یاد نگرفته ایم کجای کارمان سختِ سخت بایستیم و کجای کار  کمی کنار بکشیم.

شاید هم خوب یاد داده اند

شاید هم خوب یاد گرفته ایم

شاید هم به قول استاد اتفاق های زندگی مان به اولویت هایمان برمیگردد.

شاید ما در اولویت نیستیم.

یا شاید...

با این شاید ها نمیدانم کجای کار میلنگد.

باید تصمیمی گرفت که بعد شرمنده ی خودمان و زندگی مان نشویم.

تا هفتاد سالگی چشم بهم زدنی باقی مانده.

.

یه ناگفته به تاریخ امروز.

۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۹:۱۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

بیادم باش...


یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را 


 آرام به نام من محتاج بیانداز...

۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

طاقچه بالا گذاشتن


در فرهنگ دهخدا برای طاقچه بالا گذاشتن نوشته بود؛( تکبر ورزیدن، افاده داشتن، افاده کردن، متکبربودن، مغرور شدن )

من اما گاهی دوست دارم جدای از همه ی این معانی یک جایی طاقچه بالا بگذارم.

اتفاقا ...

بخاطر همه ی ساعت هایی که با دلایل منطقی ات نبودی طاقچه بالا بگذارم.

همه ی بانوان این شهر دلشان میخواهد یک بزرگـمرد واقعی باشد که برایش طاقچه بالا بگذارند.

چیز بدی هم نیست.

برای بعضی بانو ها وقت هایی که هجا کردن بعضی چیز ها سخت است.

مثل گفتن اینکه .... 

بگذریم!!!

داشتم میگفتم برای این بعضی وقتها هر بانویی دلش پر میکشد تا طاقچه بالا بگذارد.

.

پ.ن؛ یه جمله ای هست که میگه؛ و خدا مرد را افرید تا خر کند

و زن را خلق کرد تا خر شود...

هرچند که جمله ی خوبی نیست😐. اما نمیشه قبولش نداشت...

۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

بی هوا


بی هوا از زندگی آدم ها بیرون نروید.

آدم هایی که دیگران از زندگیشان بی هوا بیرون رفته اند 

در میز صبحانه یشان شکر وجود ندارد.

در میز صبحانه یشان

 در  فنجان قهوه ی شان 

در احساسشان  

یا حتی نوشته هایشان.

بی هوا بیرون رفتنتان از یک جایی به بعد آدم ها راتلخ میکند.

تلخ که نه...

شاید آدم ها را سنگ میکند.

--------

یکی از رفقا یک سالی هست که غمگینه.

اولش غمگین بود ، بعد تلخ شد و حالا از نیوشای شاد سرزنده که ذوق ادبیش هممونو خفه کرده بود،از نیوشای مهربون و با نشاط یک نیوشای سنگ باقی مونده.

مادر نیوشا بی هوا از زندگیش بیرون رفت!!!

بیایید تا جایی که میتونیم بی هوا از زندگی اطرافیانمون بیرون نریم.

-------

ناگفته ام به تاریخ یک ساعت پیش.

۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس