و عشق
اگـر با حضور همیـن روزمـرگی ها
عشق بمانَـــد ،
عشق اســـت ...
نادر ابراهیمی
#صرفاادبی:))
و عشق
اگـر با حضور همیـن روزمـرگی ها
عشق بمانَـــد ،
عشق اســـت ...
نادر ابراهیمی
#صرفاادبی:))
ما را کبوترانه وفادارکرده است...
آزاد کرده است و گرفتار کرده است!
بامت بلند که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است...
........
در جمعیت امام علی فعالیت میکردم
قرار بود در جشنواره ای به اسم ترنج برای بازدیدکنندگان از بچه های کار بگویم و دغدغه هایشان...قرار بود کلاس اندیشه ی اسلامی را بپیچانم و در اختتامیه ی جشنواره کنار بچه ها باشم...
قرار بود عصرقبل از تاریک شدن هوا برگردم خوابگاه و همان موقع از شدت خستگی بدون خوردن شام خوابم ببرد...
و هی از صدای حرف زدن هم اتاقی ها از خواب بپرم و دوباره بیهوش شوم.
قرار بود با همین جشنواره ها و کلاس رفتنهاو نرفتنها کارشناسی را تمام کنم و برگردم اصفهان و همانجا درشهر خودم تشکیل خانواده بدهم و یک دامادسرخانه ی حرف گوش کن برای مادرم بیاورم تا آرزوی دلش براورده شود...
قرار بود ارشدم را در اصفهان. قبول شوم و با خیال راحت از اینکه مامان هوای دامادسرخانه اش. را دارد یکی یکی پله های ترقی رابالابروم و بالاخره خانم دکتری بشوم برای خودم...
قرار نبود در ان همه هیاهو
دل از تو ببرم
دل از من ببری
و من در کیلومترها ان طرف تر از اصفهان عروس شوم
نه داماد سرخانه ای باشد
نه ارشد خواندن اصفهانی...
تو باشی
من باشم و یک دنیااا خوشبختی
نمیدانم این یک دنیاخوشبختی را مدیون اقای محمدی هستم که جشنواره ی ترنج را برگزار کرد...
یا مدیون استادمیرعظیمی که کلاس هایش ان قدری بی روح بود که بتوانم قید حضورشان را بزنم و در روز اختتامیه جایی که باید باشم!
...
شاید کنار تو بودن را
مدیون خدایی هستم که نشانم داد؛
هر چه دلم خواست نه آن میشود...
هرچه خداخواست همان میشود:) .
و من اگر هزار سال به شکرانه ی این خواست خدایم را صدازنم باز کم است...
.
.
یک سال از باهم بودنمان گذشت
یک سال از هرروز بهم چسبیدن😂 و عاشق تربودن...
سالگرد محرمیت:)❤️🍃
.
.
.
عشق یک شیشه ی انگور کنارافتاده است
که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد:))
خوشحال از داشتنت مرد من😘🎈
نویسنده ای آرژانتینی خورخه لوییس بورخس کتابی دارد به نام زهیر.
قبل از شروع این کتاب توضیح جالبی نوشته بود؛
این نویسنده این اسم رو ازمعنای کلمه عربی ظاهر گرفته.
به معنای بیش از حدتابناک،مرئی،حاضر،چیزی که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
چیزی یا کسی که وقتی برای اولین باربا آن ارتباط برقرار میکنیم کم کم فکرما را اشغال میکند تا جایی که نمیتوانیم به چیز دیگری فکر کنیم.
چه قدر این معانی مرا یاد تو انداخت...
زهیرترین حمیدی که نمیتوان تو را نادیده گرفت.
نمیتوان فکر را از تو و قلب را از یادت خالی کرد.
زندگی با همه ی گل یا پوچش دلنشین است...
پوچی که سه روز تمام است راه گلویم را گرفته و هی در گوشم میخواند که هیییی لعنتی بار سفر ببند و برو سراغ ارام جانت تا ارام بگیری...
پوچی که یک آن دلم را برایش تنگ تر و تنگ تر میکند و با شنیدن صدای رفتیو ندیدی که بی تو چه پرشکسته ام علی زندوکیلی سر سینک ظرفشویی گریه ام میگیرد و اشک هایم میچکد روی نعناهایی که دارم آب کش شان میکنم
گل یا پوچ زندگی ترکیبی ست دلنشین...
ترکیبی که از مزمزه کردنش کیف میکنم!
از پوشیدن در خلوت تاپ گل گلی ای که برایم خریده بود
از نگاه کردن به صورت مردانه اش در عکسها
از فکر کردن به با او بودن
از ذوق روزهایی که پدر میشود و موهای تمام جوگندمی اش انقدری به جذابیتش افزوده که نمیشود برایش اسپند دود نکرد!
دارم از مزه کردن این زندگی لذت میبرم
حتی با این روزهایی که عمیقاً دلتنگم...
من نیک میدانستم که ایستادن در برابر خودکامگی هزینه دارد و در پی ارتقای توده ها بودن و بالاخص آگاه تر ساختن آنان هزینه دارد و به مقابله برخاستن با امتیازها و بت هاازهر سنخ و گروه هزینه دارد و میدانستم که دشمنی بامن و یاران من و القای شبهه و تهمت بالاخواهد گرفت...
با این همه نیک میدانم که این رسالت من است و امانتی است در دستم و نیزمعنای حیات من است،از این رو همه ی هزینه ها را چون گذشته به جان خواهم خرید.
مسیرة الامام السید موسی صدر_ج 2_ص241
#روح بزرگ
واقعاً هر کار و تصمیمی بهایی دارد
هر چه تصمیم بزرگ تر بهایش سنگین تر..
با این همه باید نیک به این باور برسیم آیا ان تصمیم همه ی زندگی ماهست یا نه!!
و ان تصمیم برایمان انقدری بزرگ هست که پای بهایش بمانیم:)
تو مثل آخرین تکه ی میوه ای که از قوطی آبمیوه در می آید!
تو مثل کالباسهای اضافه ی پیتزا داوود
مثل طعم هوسناک اولین لقمه ی رضا لقمه
مثل آلبالوپلوهای هانی
و بریانی های حج میرزا
عجیب به من میچسبی!!!
تو را نمیشود نداشت...
وقتی خوبی هایت زیر زبانم مزه کرده...
برایت نمیشود دلتنگی نکرد
وقتی مثل پتویی گرم در خنکای صبح زمستان دلنشینی...
تو برایم یک لیوان فالوده ی خنکی در عصرتابستان!
تو...
تو به من میچسبی وقتی تنها با توست که خاطره دارم از واژه ی گسِ عاشقی!
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند:)
بسمه تعالی.
این متن بانهایت عشق و احترام تقدیم میشود به سنجابک قشنگم،مردی با قدرتی به پهنای آسمان و اشتهایی غیر قابل وصف که شدیداً تک خوری میکند:)
برای تو...
تویی که موجود پیچیده ای نیستی!
فقط وقتهایی پیچیده میشوی که میخواهی سورپرایزم کنی...
تویی که قدرتمندی!
همیشه زورت به در های کنسروها به وزنه های سنگین و به غرغرهای من میرسد...
ان قدر محکمی که میتوان در آغوشت کشید و با خیال راحت فشارت داد بدون اینکه ذره ای دردت بیاید!
یحتمل رانندگی و پارک دوبلت هم بهتر از من است و برای من نمونه ای از مردی قوی هستی!!!
اما نه ان قدر قوی که شبی بدون شنیدن دوستت دارم خاتونت تاب بیاوری!
نه انقدر قوی که موهای شبقی ام را ببینی و دلت برایم ضعف نرود!
نه ان قدری که سالها بعد زیر سختی یک لقمه ی حلال کمر خم نکنی و هلالی شکل نشوی...
میدانم اگر روزی به حال و هوای دلت نرسم
و برای شمعدانی های دور قلبت ابی نباشم
ارام و بی صدا
پسرک شیطون درون قلبت را در باغچه ی خانه یمان چال میکنی و باقی عمرت را پای تلویزیون میگذرانی و یا شاید هم حل جداول مجله ها...
میدانم
و میمانم پای پسرک پرانرژی درونت که من اسمش را سنجابک قشنگم گذاشته ام...
❤️🙂🍃