ناگفته ها را میتوان نوشت.

باورت کنند

ظالمانه است که توسط یک نفر دیگه خلق و توسط افراد دیگه ای تربیت میشیم ، وارد جامعه میشیم و تازه میفهمیم نَـــخیر اینطور نمیشه ادامه داد ... بعد شروع میکنیم به شکستن خودمون ، خرده هامونو جمع میکنیم و سعی میکنیم یه آدم جدید بسازیم...ظالمانه نیست ؟اینکه درست وسط بیست سالگی بفهمی خیلی باید عوض بشی!

این تغییر سخته ... و سخت بودنش خیلی خیلی ظالمانه است.




پ.ن ؛ به مامانم میگفتم وقتی اینجا بارون میاد یاد تو میفتم !

پ.ن ۲ ؛ باور 

۱۰ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۴ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

بلبل میخواهم

یادم می آید یکسال پا روی زمین کوبیدم که من بلبل میخواهم

از من اصرار از پدرم انکار که باید خودت بزرگش کنی هااااا...

گفتم باشد،

گفت مسئولیت دارد باید قبول کنی هاااا...

قبول کردم...

خرید!

از فردای آن روز، صبح زود باید از خواب بیدار میشدم و قبل از خوردن صبحانه ی خودم به بلبلم غذا می دادم...

خسته ام کرده بود، گاهی حتی زمان صبحانه خودم را برایش خرج می کردم و خودم گشنه میماندم...

درک نمی کردم چرا روزهایی که من خوابم می آمد یا نبودم پدرم اینکار را انجام نمی داد و با عذاب وجدان گشنگی کشیدن بلبل تنهایم می گذاشت...

یک روز که فراموش کرده بودم برایش غذا بگذارم ، به محض دیدنم سوت می زد و خودش را به قفس می کوبید...طوری که اشکم در آمد، حسابی شرمنده ام کرده بود ...

به پدرم نگاه کردم جوری که انگار او مقصر است ...

اما تنها جوابی که گرفتم این بود که؛

"دوست داشتن به همین سادگی ها نیست ..

باید مسئولیت دوس داشتنت را قبول کنی ..

نمی توانی دیگران را بگذاری مراقبش باشند ..

هیچکس برایش تو نمی شود ... !

یا چیزی را دوست نداشته باش ... یا در مقابلش احساس وظیفه کن!"

این داستان زندگی خیلی از ماست:

دوست داریم ،

در قفس می اندازیم 

و بعد 

رهایشان می کنیم به امان خدا

یا در بهترین حالت مسئولیتش را گردن بقیه می اندازیم

همین است که بعد از چند وقت پرنده هایمان می میرند

و گلدان هایمان پژمرده می شوند ...

مراقب آدم هایی که دوستشان دارید ، باشید.

یا شروع به دوست داشتنشان نکنید یا مسئولیتشان را تا آخر قبول کنید!

سخت است....

اما بزرگتان می کند...


#داستان

۰۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۲۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

زنده ایم

تنها شعری که میتونه حال و هوای دلمو توی این چند روز وصف کنه فقط و فقط همینه ؛


شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود 


خدا را شکر تموم شد این چند روز دوری ... داره میاد پیشم جانان. واسه سلامتیش دعا کنید.

۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۰۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

تنها...

تنهایی ...

 با صد هزار مردم تنهایی 

بی صد هزار مردم تنهایی 

وقتی اویی که باید باشد نیست .



به تاریخ ۴ /۱۱/ ۹۵ 


۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

سکوت


نشستم روی تختم و پاهامو از تخت طبقه ی بالا آویزون کردم پایین... دوست طبقه پایینی داره با نامزدش چت میکنه و حالا حالاها بهم گیر نمیده که پاهامو از جلوی چشماش جمع کنم.

به هییییچ وجه من الوجوه حال خوندن امتحان فردامو ندارم. حتی حالشو ندارم وسایلمو واسه اصفهان جمع کنم ! حالشو ندارم برم یه دوش بگیرم یا اینکه بخوام چیزی به عنوان شام بخورم.

دوس دارم همینجوری بشینم رو تخت طبقه بالا واسه ی خودم پاهامو ببرم و بیارم.یا اینکه دراز بکشم روی تخت و زل بزنم به سقف بالای سرم.

یه جوریم !!! مثل همه ی وقتایی که یهوبی چندتا اتفاق باهم میفتاد ... مثل وقتایی که از دست مامانم خیلی ناراحت میشدم و نمیخواسم بهش بگم... یه جوریم ... مثل شبی به تاریخِ بیست و سه ، پنجِ ، نود و پنج.

یه جوریم !!! انقدر که پنج بار برای حمید نوشتم دوستت دارم ❤اما پاکش کردمو نفرستادم.

یه جوریم ـــــــــــ :) از اون یه جوریا که دوست دارم همینجوری بشینم رو تخت طبقه بالا واسه ی خودم پاهامو ببرم بیارم !


پ.ن ؛ فردام سر امتحان مینویسم یه جوری بودم نخوندم. استادم عاشق چشم و ابرو حتما پاسم میکنه ...


۰۲ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

ناسزا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۸
ناگفته نویس

چهارمین

مردِ واقعی من سلام ؛
خواستم بگویم ، ممنون که اول صبح صدای قشنگ و مردانه ات را به من هدیه میکنی.
خواستم بگویم ممنون که مثل یک کوه پشت منی ... ممنون که قدرتمند تر از هر قدرتی هوا دار منی، که صــادقانه مرا شریک اتفاق های روزمره ات میکنی و چه قدر این شریک بودن به دل بانویت میچسبد!
خواستم بگویم ؛
ممنون که مرا عاشق خودت کردی.
تو نمیدانی عاشق تو بودن چه عالمی دارد :)
۲۶ دی ۹۵ ، ۱۱:۱۷ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ناگفته نویس

دلم


دلم میخواهد با هم برویم فیلم های درست و حسابی ببینیم.

حمید برایم از قاب بندی و اصل ترکیب بندی در سینمابگوید ... و قبلش توصیه کند که برای هر دویمان یک اسپرسو درست کنم.

من گوش بدهم و یادبگیرم !

خیلی چیزها هست که میتواند یادم بدهد...

خیلی چیزها بدون گفتن اینکه نگاه ساده انگارانه ای داری یا اینکه خیلی بچه ای.

قبول دارم.

نگاه من نسبت به خیلی از چیزا ساده انگارانه است. و تلاش میکنم ساده ترش هم بکنم.

چون خوشبخت اون کسیِ که همه چیز رو میدونه و بلده و نگاه ساده انگارانه داره.

برای همین میخوام ازش هر چی بلده رو یاد بگیرم. که بفهمم و بدونم و بلد باشم اما بازم ساده انگارانه به همه چیز نگاه کنم.

 یعنی بچه بودن و ساده انگاری رو انتخاب کنم .

 راستش حمید مهربونه ... با گذشته ... دوستمم داره.

اما دوست دارم یه ذره بیشتر باشه .معلمم باشه ... استادم باشه ... 

دوستدارم هر چی بلده رو یادم بده. هر چیزی راجع به دنیای سینما ، راجع به سیاست ، زندگی و راجع به انسان بودن.

چون بنظرم هر چه قدر چیزایی که حمید بلده رو بیشتر بلد باشم.

بیشتر بتونم شبیهش باشم.

و اینطور زندگی م قشنگ تره !

اون چیزایی رو میفهمه که کمتر آدمایی هستن که درکی ازشون دارن.


پ.ن یا همان پی نوشت :) ؛

ناگفته رو نمیشه گفت

چه خوب که میشه نوشتش.

دلم میخواست بگم اینا رو ....

ادامه دارد .


۲۴ دی ۹۵ ، ۱۷:۲۷ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

شب


یک وقت هایی شب که میشود، به سرت می زند کل شهر را راه بروی، خیال برت می دارد که پرده ها را کنار بزنی و تا صبح نگاه خیره ات را به تیر برق زیر پنجره ات بدوزی... یک وقت هایی شب که میشود احساس می کنی شاید، شاید کسی میلیون ها خیال آن طرف تر، به سرش زده چشم روی هم نگذارد !





پ.ن ؛ طبقه ی چهارم دم پشت بوم نشسته بودم با خودم حرف میزدم ، بارها پیش اومده که با خودم حرف زده باشم . توی خوابگاه بهترین جایی که هییییچ کس دور و برت نیست فقط همون طبقه ی چهارمِ دم پشت بومه.که یکی دو نفری کشفش کردن البته ...

 این طبقه ی چهارم بیشتر ساخته شده برای خلوت یا بعضا حرف زدن با خودت توی شب های لعنتی !


۲۳ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۵ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

سومین

هر زنی نیاز دارد ...

به اینکه یک مرد باشد تا حالش را بپرسد.

لیوان چای نبات دستش بدهد.

درد داشتنش را درک کند.

هر زنی نیاز دارد یک مرد واقعی که خودخواه نیست ، که عاشقانه دوستش دارد هوادار و هواخواهش باشد.

این نیاز  برای من با داشتن  تو  همیشه تامین است ، مرد واقعیِ من :)

۱۹ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس