همه ی آدم های خطرناک چاقو حمل نمیکنند.

همه ی آنها سابقه ی،چند بار آب خنک خوردن را ندارند.در محیطی خلوت به شما و اموالاتان تجاوز نمیکنند.

همه ی ادم های خطرناک سیبیل هایشان تا بنا گوش کشیده نشده و وقتی راه میروند زیر کتشان به اندازه ی دو هندوانه باز نیست.

خانه یتان که نباشید آن را خالی نمیکنند.

شبیه تروریست ها نیستند.

به بانک دستبرد نمیزنند.

بعضی از آدم های خطرناک اتفاقا عجیب اتو کشیده اند.

ظاهرشان سر سنگین است، ته ریش میگذارند و شلوار کتانی فاق بلند میپوشند، برایتان هدیه میگیرند و سفارشتان میکنند که بیشتر کتاب بخوانید.

بعضی از این آدم های خطرناک آرامند.

همدم راهند.

قابل اعتمادند.

انگار کوهند در زندگی ات که بهشان تکیه کنی.

انگار دوربینند که خاطرتت را با آنها ثبت کنی.

انگار خورشیدند که برایت بتابند

انگار...

انگار که نه واقعا یک دنیا حسِ خوبند!

بعضی از این آدم های خطرناک بوی خوشی دارند و صدای قلبشان با وجود فاصله ها به گوش میرسد.

با آنها به کافه که میروی، نگاهشان که میکنی یک آن پرت میشوی به ده سال دیگر که حالا زیر یک سقفید و بیا و ببین که حتی شمعدانی های خانه یتان هم رنگ عاشقی دارند.

بعد باید جلوی این بعضی آدم های خطرناک خودت را جمع و جور کنی وگرنه ساعتها کنارشان دست به چانه مینشینی و به ده سال دیگرت با همین آدم خطرناک فکر میکنی...لابد پیش خودت میگویی این آدم ها که خیلی گل و بلبلند خطرناکی شان کجا بود؟؟

میدانی اصلِ اصلِ خطرناک بودنشان از آن وقتهایی شروع میشود که نیستند.

که دلت هوایشان را میکند و به قول بزرگترها هوایی میشوی.که دلت پر میکشد که ای کاش.....بگذریم

این آدم ها اصلِ اصلِ خطرناک بودنشان از آنجایی شروع میشود که مثل تریاکند...

معتادت میکنند.

در بندت میکنند.

انگار اسیرشان میشوی!!!

یک جاهایی هم میشوند خطرناکِ بی وفا که رهایت میکنند.

اگر دیدید کسی کم کم خیلی کم کم  جایش را در دلتان باز کرد تا آنجایی که بعد از مدتی وسط قلبتان دراز کشیده بود و دست هایش را گذاشته بود زیر سرش شک نکنید...شک نکنید که با یکی از همان آدم_ خطرناک هایی که اغلب خوبِ قصه اند طرفید.

و تقریبا کارتان ساخته است.

شما مبتلا میشوید.

مبتلا به درد بی درمان 

به یک خریت رمانتیک

برای بعضی هم یک حال خوب...

شما مبتلا میشوید به مرض عشق!

همین...