هر زنی
دوست دارد معشوقه اش مردی باشد...
که خط به خط معنایش کند...
زنها
انتظار عجیبی دارند!
گاهی دلشان میخواهد
ناگفته هایش را بشنوی
و برایشان اصلاً مهم نیست
چگونه این کار نشدنی ممکن خواهد شد...
همین:)
هر زنی
دوست دارد معشوقه اش مردی باشد...
که خط به خط معنایش کند...
زنها
انتظار عجیبی دارند!
گاهی دلشان میخواهد
ناگفته هایش را بشنوی
و برایشان اصلاً مهم نیست
چگونه این کار نشدنی ممکن خواهد شد...
همین:)
(فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین)
اجابتش کردیم
و نجاتش دادیم از غم...
و همچنین نجات میدهیم مومنان را!
انبیا_٨٨
*وقتی هیچ کس نیست...
اما تو هستی که باهام حرف بزنی
آرومم کنی
و بهم دلگرمی بدی!
نجات ده ما را...
هرلحظه پرشده از نشانه های بودنت
گفتند: موسی از خدا بپرس چه کنیم که او از ماراضی باشد؟
موسی شبانه در خلوت از خداپرسید: آنها میگویند چه کنند که تو از آنها راضی شوی؟
خدا گفت:آنها از من راضی باشند من از آنها راضیم.
الحمدلله رب العالمین
یگانه معبود من راضیم به رضای تو...
باید ثبت کرد...
تابعدها از یادمان نرود چه قدر خوشبخت بودیم!
و اینک برای تو ؛
تو را می خواهم ...!
برای
پنجاه سالگی !
شصت سالگی !
هفتاد سالگی ...!
تو را می خواهم ...!
برای خانهای که تنهاییم ...
تو را می خواهم برای چای عصرانه ...
تلفنهایی که میزنند و جواب نمیدهیم !
تو را می خواهم برای تنهایی ...!
تو را می خواهم وقتی باران است !
برای راهپیمایی آهستهی دوتایی !
نیمکت های سراسر پارک های شهر ...!
برای پنجرهی بسته ...!
و وقتی سرما بیداد می کند ...!
تو را می خواهم ...!
برای پرسه زدن های شب عید ...!
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز ...!
تو را می خواهم ...!
برای صبح ...
برای ظهر ...
برای شب ... برای همه ی عمر ...!
سه ،چهار ماه پیش بود که کشیدمش!
میدانستم هیچ هنری در نقاشی کردن ندارم!
این را از همان روزهایی فهمیده بودم که مامان مرا به کلاس نقاشی مسجداعظم میبرد و نه تنها از نقاشی کشیدن لذت نمیبردم بلکه نقاشی هایم هم چنگی به دل نمیزد! اما این یکی با بقییه اش فرق داشت...
این نقاشی نبود
من آرزویم را میکشیدم...
برای کسی که همه ی زندگی ام بود.
*
*
*
*
همان روزها در وصف این نقاشی و دوری اش نوشته بودم؛
سرزمین های دور زیباست...
ونیز
برلین
استانبول
و آغوشت...
مثل تمام سرزمینهای دور زیباست برای من!
در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی ... و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی...
کتاب فتح خون/ص 51_شهیدسید مرتضی آوینی
*
*
*
**
***
**
*
*
*
برای هرکس کربلایی ست
و در زندگی هریک حرمله ای که طفل آرزوهایمان را نشانه میگیرد!
از خدا چه بخواهم که هر چه هست برای بزرگی روح من است ولاغیر...
کوثر-....
ازدواج مجموعه ای از مزه هاست...
گاهی ترش و گاهی شیرین
گاهی گس و دلنشین
گاهی هم تلخ!!!
حتی این تلخی هم میتواندبه دل بچسبد...
مثل طعم تلخ قهوه های کافه وصال که به دلت مینشیند!
این تلخی دلنشین میشود...
اگر اویی که باید
کنارت باشد
آرامت کند!
بند کفشهایت را ببندد و مدام در گوشت بیاد بیاورد که چه قدر عاشق توست.
میگی از باشگاه بیرون زدن بخاطر حرفای تو نیست...
میگی تصمیم خودمه...
میگی و من باور نمیکنم و ته دلم قرص میشه از این همه خوب بودنت ،از این همه هوادار بودنت ،از این همه مرد بودنت!
ته دلم قرص میشه که سختی رو به جون میخری تا حال و هوای دل بانوت اروم باشه...
با این حجم از عاشقی میشه دوست نداشت؟!
در زمانی که وفا
قصه ی برف به تابستان است ،
و صداقت گل نایابی ست !
به چه کس باید گفت :
با تو انسانم و خوشبخت ترین ... ؟
پی نوشت؛ با تو انسانم و خوشبخت ترین❤️🍃
میوه ی دلم_ دختر مامان؛
در زندگی هرکس روزهایی هست که شبها تا دو و سه شب از بدخوابی این دنده و ان دنده میشود...
که عصرهایش تنها درمان درد سردردهای سرسام آورش را ژلوفن و استامینوفن میداند
و مدام از خدا میپرسد چرا ؟تو که مرامیشناسی پس چرا اینطور آزارم میدهی...؟!
روزهایی که ذهن آدم پراست از سوال وقلبش پرتر از کینه و نفرت...
که خودش را میگذارد جای یک نفر دیگر و نمیتواند بدجنسی او را_ نمیتواند بدخواهی و بدذاتی او را درک کند!!!
روزهایی به معنای واقعی کلمه جهنم!
و لحظه هایی که مثل سرب داغ بر قلبت میریزد!
میوه ی دلم... نور چشمم...
من هم بی نصیب از این روزها نبوده ام.
الانی که برایت مینویسم چند روزیست که از بند این روزهای سخت رهاشده ام!
رهاشده ام از تا نیمه شب نخوابیدن
از فکر و خیال
از نفرین و آه
از ناله کردن به خدا که هی خدا چه میکنی با قلب بنده ات...!
این بود حق من؟
از اشکهایی که بی دلیل میرخت ووهنوز نمیدانم ارزشش را داشت یا نه!
و پشت همه ی این رهاشدنها عشق بود برای من...عشقی که ته دلم جا خوش کرده بود
و پدرت که مردانه هوادارم بوده و هست!
پدرت مصداق مصرع (از همان جا که رسد درد همانجاست دوا ) یی ست برای من!!!
شاید سالها بعد قرعه ی این روزها به نام تو بیفتد...
امیدوارم قبل از دست و پنجه نرم کردم با هرکدام از این لحظه ها عشق مهمان قلبت باشد.
و هم سر و سفر مردی باشی که اگر هیچ چیز برایش مهم نیست لااقل تو برایش ارزشمندترین باشی[آمییین]
مادرت ؛کوثربانو
در زمانی که وفا
قصه ی برف به تابستان است ،
و صداقت گل نایابی ست !
به چه کس باید گفت :
با تو انسانم و خوشبخت ترین ...
#مهدی اخوان ثالث