تنها یک روز در هفته
دوستت ندارم!!!
استراحت که فقط برای کارگرها نیست
من هم گناه دارم...
خسته میشوم
#ازمحالات:)
از دختر دبستانی روستایی، فقط کفشهایش پیدا شده بود. چندی بعد جنازه ی خفه شده ی او، پس از تعرض یافت شد. متجاوز و قاتل که بود؟ مردی متأهل! او گفت: "دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، آن را عملی کردم! چگونه است که در ایران، این نیت های پلید شیطانی، زود به مرحله عمل میرسند؟
اگر قرار باشد نیت شیطانی این قدر سریع ایجاد شده و به مرحله ی عمل برسد، در کشورهای غربی، که استخرها مختلط، مشروب فروشیها در دسترس، تابلوهای نیمه عریان در مقابل و فیلم های شهوت انگیز تلویزیون در دید همگان است، باید روزانه ده ها هزار نفر مورد تعرض قرار گیرند.
پاسخ سؤال در این نکته است که این جمله ی سه قسمتی (دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، نیت خود را عملی کردم)، در حقیقت جملهای چهار قسمتی است: "دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، "دیدم انگار در این مملکت، کسی به کسی نیست"، نیت خود را عملی کردم!"
ای کاش مثل به دنیا امدن فلان اقازاده و مریض حال بودن ان اقا...
ای کاش به جای با خبر کردن مردم از گل و بلبل های تصنعی موجود در جامعه مردم از خبرهای دیگری نیز باخبر میشدند!
صبح که از خواب بیدار میشوم شبکه ی رادیویی مورد علاقه ام از اخلاق میگوید...کل شهر،وسیله های نقلیه ی عمومی پر شده از پیام های اخلاقی...بعد از نماز پیش نماز از اخلاقیات میگوید!
و ما جماعت ایرانی چههه قدر اخلاق مداریم!
انسانیت چیز دیگریست!
کی انقدر حیوان شدیم ؟!
سالها بعد
برای دخترت تعریف کن!
که چه طور پدر قهرمانش بر احساس یک زن چیره شد و از او برای همیشه یک عاشق ساخت!
سالها بعد برای دخترت از من بگو
از لیلایی که هیچ مجنونی ندارد
و هیچ یک از خیابان های شهر بنامش نیست!
..............
...................................
....
تو همان مردی هستی که میشود تا اخر عمر دوستش داشت؟
(چیزی که به تاریخ 18 ابان 94 پشت عکست نوشته ام)
امشب نوشتم ؛
دختر من ترنج عزیزم ؛
امشب وقتی ساعت 11 و چهل دقیقه به پدرت زنگ زدم نتوانست با من صحبت کند.
چون پدرت هر شب تا دیروقت کار میکند تا نیازهای دل من را براورده کند...
بعد از صحبت نکردن باز باباحمیدت تماس گرفت که نکند اب توی دلم تکان بخورد!
و اینها یعنی
مادرت این روزها خیلی خوشبخت است:)
چون تکیه گاهی مثل پدرت دارد.
امیدوارم یک روز بفهمی تکیه گاهی مثل پدرت داشتن چه عالمی دارد!
یه صلوات به نیت سلامتی همه ی مردهایی که مجاهدند...
اون هم جهاد برای اهل منزل[اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم]
به این زودی دلم تنگته...
شاید چار پنج کلمه بیشتر نیست
اما توش یه دنیا حرفه!
شایدهم کمی بیشتر
مامان تو راهه
حمید سر کار
ارسلان پای دستگاه جدیدی که با کیبورد لپ تاپ و صفحه ی کامپیوتر درست کرده
بابا در حال دیدن راز بقا
و من...
توی فکر!
پی نوشت؛
.
.
.
امروز برای دخترم نوشتم ؛ دختر عزیزم این روزها پدرت سخت در حال کارکردن است و حسابی درگیر پروژه هایش شده...امروز بابا حمید برای حرف زدن با مامان کوثرت کات داد و این یعنی من این روزها خوشبختم:)