ناگفته ها را میتوان نوشت.

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

چهارمین

مردِ واقعی من سلام ؛
خواستم بگویم ، ممنون که اول صبح صدای قشنگ و مردانه ات را به من هدیه میکنی.
خواستم بگویم ممنون که مثل یک کوه پشت منی ... ممنون که قدرتمند تر از هر قدرتی هوا دار منی، که صــادقانه مرا شریک اتفاق های روزمره ات میکنی و چه قدر این شریک بودن به دل بانویت میچسبد!
خواستم بگویم ؛
ممنون که مرا عاشق خودت کردی.
تو نمیدانی عاشق تو بودن چه عالمی دارد :)
۲۶ دی ۹۵ ، ۱۱:۱۷ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ناگفته نویس

دلم


دلم میخواهد با هم برویم فیلم های درست و حسابی ببینیم.

حمید برایم از قاب بندی و اصل ترکیب بندی در سینمابگوید ... و قبلش توصیه کند که برای هر دویمان یک اسپرسو درست کنم.

من گوش بدهم و یادبگیرم !

خیلی چیزها هست که میتواند یادم بدهد...

خیلی چیزها بدون گفتن اینکه نگاه ساده انگارانه ای داری یا اینکه خیلی بچه ای.

قبول دارم.

نگاه من نسبت به خیلی از چیزا ساده انگارانه است. و تلاش میکنم ساده ترش هم بکنم.

چون خوشبخت اون کسیِ که همه چیز رو میدونه و بلده و نگاه ساده انگارانه داره.

برای همین میخوام ازش هر چی بلده رو یاد بگیرم. که بفهمم و بدونم و بلد باشم اما بازم ساده انگارانه به همه چیز نگاه کنم.

 یعنی بچه بودن و ساده انگاری رو انتخاب کنم .

 راستش حمید مهربونه ... با گذشته ... دوستمم داره.

اما دوست دارم یه ذره بیشتر باشه .معلمم باشه ... استادم باشه ... 

دوستدارم هر چی بلده رو یادم بده. هر چیزی راجع به دنیای سینما ، راجع به سیاست ، زندگی و راجع به انسان بودن.

چون بنظرم هر چه قدر چیزایی که حمید بلده رو بیشتر بلد باشم.

بیشتر بتونم شبیهش باشم.

و اینطور زندگی م قشنگ تره !

اون چیزایی رو میفهمه که کمتر آدمایی هستن که درکی ازشون دارن.


پ.ن یا همان پی نوشت :) ؛

ناگفته رو نمیشه گفت

چه خوب که میشه نوشتش.

دلم میخواست بگم اینا رو ....

ادامه دارد .


۲۴ دی ۹۵ ، ۱۷:۲۷ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

شب


یک وقت هایی شب که میشود، به سرت می زند کل شهر را راه بروی، خیال برت می دارد که پرده ها را کنار بزنی و تا صبح نگاه خیره ات را به تیر برق زیر پنجره ات بدوزی... یک وقت هایی شب که میشود احساس می کنی شاید، شاید کسی میلیون ها خیال آن طرف تر، به سرش زده چشم روی هم نگذارد !





پ.ن ؛ طبقه ی چهارم دم پشت بوم نشسته بودم با خودم حرف میزدم ، بارها پیش اومده که با خودم حرف زده باشم . توی خوابگاه بهترین جایی که هییییچ کس دور و برت نیست فقط همون طبقه ی چهارمِ دم پشت بومه.که یکی دو نفری کشفش کردن البته ...

 این طبقه ی چهارم بیشتر ساخته شده برای خلوت یا بعضا حرف زدن با خودت توی شب های لعنتی !


۲۳ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۵ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

سومین

هر زنی نیاز دارد ...

به اینکه یک مرد باشد تا حالش را بپرسد.

لیوان چای نبات دستش بدهد.

درد داشتنش را درک کند.

هر زنی نیاز دارد یک مرد واقعی که خودخواه نیست ، که عاشقانه دوستش دارد هوادار و هواخواهش باشد.

این نیاز  برای من با داشتن  تو  همیشه تامین است ، مرد واقعیِ من :)

۱۹ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

دومین

جانانم ؛ 

صبح با حواس جمعیِ مردِ واقعی ام  یعنی تو شروع شد که پیام دادی  خوب بپوش هوا سرد است.

از اینکه حواست به ناهارم بود که بگذریم 

از لقه هایی که برایم میگرفتی که بگذریم ... از نگاه کردن های خریدارانه ات که بگذریم.

از غیرت دم میدان انقلابت بخاطر عکسم نمیتوان گذشت.

از نرگس هایی که برایم خریدی نمیتوان گذشت

از دوستت دارم هایی که گفتی و زیارتی که بردی ام.

از این همه احساس خوب از اینکه یک مرد واقعی هوایم را دارد نمیتوان گذشت.

مواظب همه ی خوبی هایت باش :)

۱۵ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

یکمین مرد واقعی


مردِ واقعیِ من  سلام؛

نمیدانی چه قدر به دلم میچسبد که حتی از ناهارم هم غافل نمیشوی.

نمیدانی چه قدر به دلم میچسبد وقتی دلواپس حالِ بانویت میشوی.

مرد واقعی من ... نمیدانی چه قدر به دلم میچسبد دیدن این همه مردانگی در یک جا در تو.



#مردِ من

۱۳ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

وفای به عهد


مصطفی اومده بود خواستگاریم مادرم بهش گفت: " این دختر صبح ها که از خواب بلند میشه در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زنه یه نفر تختش رو مرتب می کنه لیوان شیر رو جلوی در اتاقش میاره و براش قهوه آماده می کنه شما می تونید چنین کاری کنید؟ " مصطفی که خیلی آروم نشسته بود و به حرفای مادرم گوش می داد...

گفت: " من نمی توانم برای دخترتان مستخدم بگیرم ولی قول می دهم تا زنده ام ، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را برایش آماده کنم"...

تا وقتی شهید شد این کار رو می کرد خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها به قهوه خوردن عادت داریم ، درست می کرد وقتی هم منعش می کردم ، می گفت: " من به مادرتان قول دادم تا زنده ام این کار رو برای شما انجام بدهم".


راوی: همسر شهید مصطفی چمران



پ.ن ؛ هر چی تاریخ رو زیر و رو کنی هیچ مردِ واقعی رو پیدا نخواهی کرد که عاشق و مطیع همسرش نبوده باشه ... بعضیاشون انقدر که خوب و مهربونن آدم با خوندن زندگی نامه هاشون فکر میکنه درست وسط قصه هاست... سالها بعد زندگی نامه ی منو همسرم هم میشه یکی از این قشنگای دوست داشتنی چون همسر منم یه مردِ واقعیِ.

قصد دارم از الان ۴۰ تا از کارهای مردونشو توی پیجم به ثبت برسونم. 

بنام های مردواقعی ...

مردباشید ،اونم از نوع واقعیش. یه زن از شوهرش هیچ چیز جز این نمیخواد.


۱۲ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۷ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

خانه


شاید دلم یک خانه ی نقلی میخواهد که  دکوراسیونش آبی فیروزه ای باشد،یک خانه که جایی از آن پر است از گل های ناز و اطلسی و نردبانی که رویش یک بنفشه ی آفریقایی گذاشته ایم و یکی از همان درختچه هایی که تو دوست داری 

یک خانه با اتاق خواب یاسی و حمام و توالت روشن... توالتمان هم سنگ سنتی داشته باشد هم توالت فرنگی.

دلم یک خانه میخواهد با پنجره ...پنجره هایی که باز و بسته میشوند.

یک خانه که یک قسمتش را  یک میز بگذاریم ، دو تا صندلی ، چند تا کتاب بچینیم ، یکی از آن لامپ گوگولی ها بالای میزش نصب کنیم و بشود کافه کتابِ دو نفره ی مان. اینطور من به آرزوی صاحب یک کافه کتاب بودنم میرسم و میتوانم کافه چی کافه یمان بشوم :) ... هفته ای یک بارمیروم سراغ کافه ام کرکره اش را میدهم بالا چراغش راروشن میکنم و کل حرف ها و کارهای هفته را با هم مرور میکنیم.

دلم یک خانه میخواهد با یک صندوق انتقادات و پیشنهادات دو نفره .

 خانه یمان یک سینک خوب هم داشته باشد که وقت ظرف شستن دوستش داشته باشم.ترجیحا سینکش دو نفره و دلباز  باشد :))

دلم شاید یک خانه میخواهد بایک کاناپه و یک تو !!!

که روی کاناپه اش بنشینی، کتاب بخوانی و...

دلم خانه که نه!

به گمانم تو را میخواهد.




پ.ن ؛ آرزوهای قشنگ من وسط درس خوندن 😊

۰۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۱ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

یه مرد بود یه مرد !

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ دی ۹۵ ، ۱۰:۴۴
ناگفته نویس

نامه

نامه های عاشقانه ی امام خمینی به همسرش 

از همان چیزهاییست که باید خواند ...

دستِ کمِ کم دو ، سه بار :)




پ.ن ؛ هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمیکردم امام خمینی با این لحن تصدق خانومش بشه :)

واقعا دلنشینند و پر از احساس خوب 

۰۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس