ناگفته ها را میتوان نوشت.

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

طلبه طور

نه جو گیریست 
نه کپی است 
و نه یک هیجان یک لحظه ای...
تنها نشانه ایست از بلوغ که بعد از دو دوتا چارتا کردن و چندروز و چند هفته و حتی چندماه حلاجی کردن حسابی به من چسبید!
همیشه از لحظه هایی که حس میکردم کمی بزرگ شده ام خوشم می آمد...
مثل لحظه ای که عمیقا به این فکر کردم 
که آمبره نکردن موهایم! که لباس عروس نپوشیدنم! که سوار ماشین عروس نشدن و بوق بوق نکردن هایم مرا نخواهند کشت و اینکه میگویند حسرت است شعر محض است!
اینکه به این نتیجه رسیده ام که حسرت های هرکس مطابق با سبک زندگی اوست 
و چرا یک نفر پیدا نمیشود که بگوید شب عروسی ات دل دو جوان دیگر را شاد کن! شاد نکنی حسرت میشود...
قاعدتا اینکه لباسی مثل لباس فرشته ها بپوشی 
و با زیبایی محض کنار کسی بنشینی که یک ریز قربان صدقه ات برود چیز دل انگیزیست!
اما بدون بودنش نخواهی مرد!
و ایا دل انگیزی برای شروع یک وصلت خاص کافیست؟
وصلتی که فرهاد داشته و لیلی...
که بخاطر سر گرفتنش چه دعاها که خوانده نشده و چه خداخداهایی که بر زبان نیامده! 
کافی نیست:)
در این شب باید کاری کرد که دل خدا و بنده هایش از دستمان شاد شود...
که دعای خیرشان بدرقه ی راهمان باشد!
که...
که بعد از شب عروسی مان خوشحال باشیم که روحمان ،فکرمان و اندیشه ی مان بزرگ شده 
و چه قدر دیدن سیر بزرگ شدن اندیشه میچسبد:)





#دلنوشته 
:)
:)


در کنار تو بودن عجییییب به من میچسبد.
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...
۳۱ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۹ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

نوشته ای برای سنجابک

بسمه تعالی.

این متن بانهایت عشق و احترام تقدیم میشود به سنجابک قشنگم،مردی با قدرتی به پهنای آسمان و اشتهایی غیر قابل وصف که شدیداً  تک خوری میکند:)



برای تو...

تویی که موجود پیچیده ای نیستی!

فقط وقتهایی پیچیده میشوی که میخواهی  سورپرایزم کنی...

تویی که قدرتمندی! 

همیشه زورت به در های کنسروها  به وزنه های سنگین و به غرغرهای من میرسد...

ان قدر محکمی که میتوان در آغوشت کشید و با خیال راحت فشارت داد بدون اینکه ذره ای دردت بیاید!

یحتمل رانندگی و پارک دوبلت  هم بهتر از من است و برای من نمونه ای از مردی قوی هستی!!!

اما نه ان قدر قوی که شبی بدون شنیدن دوستت دارم خاتونت تاب بیاوری!

نه انقدر قوی که موهای شبقی ام را ببینی و دلت برایم ضعف نرود!

نه ان قدری که سالها بعد زیر سختی یک لقمه ی حلال کمر خم نکنی و هلالی شکل نشوی...

میدانم اگر روزی به حال و هوای دلت نرسم 

و برای شمعدانی های دور قلبت ابی نباشم 

ارام و بی صدا 

پسرک شیطون درون قلبت را در باغچه ی خانه یمان چال میکنی و باقی عمرت را پای تلویزیون میگذرانی و یا شاید هم حل جداول مجله ها...

میدانم 

و میمانم پای پسرک پرانرژی درونت که من اسمش را سنجابک قشنگم گذاشته ام...






❤️🙂🍃

۳۰ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

خریدار

امروز برای دخترم نوشتم؛

دخترمامان...امروز بین من و پدرت دعوایی شد 

که الحق مقصرش من بودم! اینبار مقصر اول و آخرش خودم بودم....خودم و خودخواهی هایم،خودم و دلشوره هایم خودم و...

اما حتی وسط دعوا هم پدرت خریدارم بود! 

وقتی مردت وسط دعوا هم خریدارت باشد یعنی تو خوشبختی...

امیدوارم روزی تو را در کنار مردی به خوبی پدرت ببینم.







خام بدم

پخته شدم

سوختم

عاقبت عاشقی آموختم...

۲۴ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

شجاعت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۴
ناگفته نویس

نیمه شب امشب

امشب برای تو مینویسم آرام جانم؛


ساعت از نیمه شبِ شرعیِ امشب رد شد...
من کجا! خواب کجا!
چون خبرم نیست تو را 
۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

سبک زنانگی

- زنهایی را میبینیم

که با مانتو شلوارهای اداری 

لبخندهایی پژمرده 

و چهره هایی خسته زیر یک نقاب از آرایش غلیظ

در حالی خودشان را میچپانند در واگن آخرین قطار شهری...

که نمیدانند  برای انها این سبک زنانگی انتخاب است یا تحمیل!

۲۳ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

یک روز با دانشگاه

دوست داشتم برام از امروز بگه...
از برنامه ی یک روز با دانشگاه و اتفاقاتش!!! 
اما نگفت...







 :(
۲۲ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

بشارتی بیار

بعضی شرایط میتونن شرایط سخت و تلخی باشند

اما یک نفر کنارت باشه که این سخت ترین و تلخ ترین اتفاق ها رو برات عسل کنه!خاطره کنه!یه نفر که انگار از طرف خدا مامور شده که توی لحظه به لحظه ی زندگیت برات یه بهشت بسازه و لبخند زنان بگه ؛برو حالشو ببر:)

من توی ده یازده ماه اخیر این بعضی وقتا رو زیاد تجربه کردم...

آخرین نمونه به تاریخ 18 مرداد ماه 96_بیمارستان امام خمینی_ محلات






بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق 

همیشه رفتن و رفتن 

ز آمدن چه خبر ؟



۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

نجات

وقتی چیزی مرا رنج میداد، 

در مورد آن با هیچ کس حرفی نمیزدم،

خودم در موردش فکر میکردم،

به نتیجه میرسیدم 

و به تنهایی عمل میکردم.

نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم، نه...

بلکه فکر میکردم که انسان ها در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات بدهند...




هاروکی موراکامی 

۰۹ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

شورش نکنیم

امروز برای خودم نوشتم ؛


اعتدال....زیباترین وزنه ی زندگیست.

آشت را که شور کنی دل همه را میزند!



گاهی باید به خودمان ایست بدهیم_و یک تابلوی رعایت سرعت بچسبانیم سر راه کارهایمان....

مشکل اینجاست بعضی وقتها ندید بدید تر از ان هستیم که شور یک چیز را در نیاوریم!

ندید بدید تر از آنیم که افراطی نباشیم...

افراطی نبودن در همه چیز خوب است!

دقیقا همه چیز.

حتی مهر 

حتی یاد 

حتی عشق...



1:26

یکشنبه_ هشت مرداد نود و شش

۰۸ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس