شش سالم بود که آرزو داشتم یه دست لباس سفید با کفش سفید بخرم که مامان اشرف ( مادربزرگم ) بردم دم مغازه و برام خرید...
و حالا که عکسشو میبینم این لباسی که من انتخاب کردم زشت ترین لباسِ ممکن بوده!
اما یادمه اون شب لباسامو گذاشتم کنار رخت خوابم و کنار خودم خوابوندمشون و انقدر ذوق تق تقِ کفشامو داشتم که تا چند روز صبح که بیدار میشدم اول کفشامو میپوشیدمو یه دور تو ایوان باهاش راه میرفتم بعد میشستم سر صبحونه.
این روند تا الان که بیست ساله شدم ادامه داره.
کلا خیلی ذوق یه چیزیو میکنم.
واسه عید که با بچه های خوابگاه رفتیم لباس خریدیم همشون لباسا رو  گذاشتن تو کمدهاشون ولی من حداقل روزی یه بار میپوشیدمشون تازه قربون صدقه ی لباسامم میرفتمـ :))) !!
الان یه لباس تور توریه سفید طلایی دارم که قــراره بشه قشنگ ترین لباس زندگیم.
این لباسم مثل مابقی البسه ی مذکور هر روز پوشیده میشه بطوری که آیینه ی خونمون دیروز به حرف در اومد  و گفت بی خیال شو گلِ من...
انگشتر چند روز پیش خریداری شده که جای خود،اصن!
این منم ذوقی ترین.


پ.ن ؛ ذوقی بودن در مورد بقییه ی موارد هم صدق میکنه البته :!