خانم شاهمراد یکی از آن استادهای بی اعصاب دانشکده است که خیلی هم اهل جوشیدن با بچه های دانشکده نیست.

مانتو شلوار های کرپ و کیف و کفش هایش که اغلب با هم ست اند اقتدار ظاهری خانم شاهمراد رو دو چندان میکند. لازم بود با استاد شاهمراد حرف بزنم که کمکم کند. حرف که نه یک جور مشورت...! اینکه چرا استاد شاهنراد هم برمیگردد به جایگاهی که در علم مشاوره دارد !اما باز کردن سر صحبت و درخواست کمک از استادی که معتقد است باید جایگاه اقتدار استاد حفظ شود کار ساده ای نبود ، اما بدون اینکه من کاری کنم چنان همه چیز کنار هم چیده شد و البته خوش چیده شد که نیم ساعتی  را توی دفتر با حرف زدن با استاد گذراندم(البته بماند که تنها بهانه ی شروع  مشکل درسی  درفهم  قسمتی،از کتاب بود )برقراری ارتباط و افشاگری برای استاد شاهمراد انقدر ها هم که فکر میکردم سخت نبود! 

یک مقاله معرفی کرد که تا این لحظه ۴۵ صفحه اش را خواندم نیمساعتی را با هم حرف زدیم در آخر حرف هایش گفت ؛ تو دختر باهوشی هستی فقط همیشه حواست باشد از زندگی ات چه میخواهی؟! وگرنه باختی ! لیوانِ سفیدِ خش دارش رو برداشت و مایع توش رو که نمیدونم چی بود سر کشید!هم من هم استاد،شاهمراد میدونستیم که قضیه درس و تفهیم مفاهیم نبود. بعد هم سر تایم کلاس بعدیش خداحافظی، کردیم و رفت که به کلاسش،برسد ! اما ...

چند نفر از ادما دقیقا میدونن که زندگیشون چی میخوان؟!حرف های منو استاد در مورد اهداف زندگی نبود اما یه سوال نسبتا کلیشه ای رزقم شد که مثل همه ی دفعه های قبلی که شنیده بودمش نبود!



پ.ن ؛ روزهای زندگی برام تکرار میشه اما تکراری نه !!