ناگفته ها را میتوان نوشت.

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

آن مرد قالم گذاشـــت!

دیروز که با همسرم حرف میزدیم قرار بر این بود که فردا شب بیاید دنبالم بریم خانه یشان شب را انجا باشیم (با اینکه در مورد رفتن به خانه یشان کمی خجالت به خرج میدهم اما بودن در کنار بهترینم حس قشنگیست)و فردا صبح با هم برویم پیک نیک و حسابی خوش بگذرانیم...

امروز پاشدم رفتم حمام. روی صورتم ماست و صدر گذاشتم.موهایم سشوار کشیدم .لباس برای پوشیدن انتخاب کردم و هر کدام از رژ لبهایم را تست کردم که یکی شان را انتخاب کنم.

راستش همیشه وقتی میخواهم ببینمش به این چیزها اهمیت میدهم.

ساعت پنج بود که پیام داد نه ، نه و نیم می آیم دنبالت و الان رفتم که بخوابم!

ساعت هفت زنگش زدم ، پیام دادم و جواب نداد! احتمال دادم هنوز خواب است ،دلم نیامد زنگ بزنم خانه یشان و بیدارش کنم، چون میدانم هر وقت از پادگان می آید حسابی خسته است. اما از همان ساعت هفت چسبیده بودم به گوشی ام، انگار که منتظرش باشم!

الان ساعت نه است.

و من با آماده باشِ تمامم نشسته ام گوشه ی خوابگاه.

و حمید خوابش برد! 

یاد روزهایی که با حمید قرار دارم و خیلی خسته ام می افتم آن روزها چند تا آلارم برای بیدار شدن میگذارم و به چند تا از بچه ها میسپارم که بیدارم کنند! 

بعضی وقت هایش که اصلا نمیخوابم تا خوابم نبرد.

حسی که الان دارم یه احساس خوب و البته همراه با تعجبه که یکم مزه ی قهوه سگی های دوستمو میده!

حس خوب از اینکه مردِ من خوب خوابیده.

تعجب از اتفاقی که افتاده 

و طعمش ... طعم قهوه سگی های،دوستم بدترین و نچسب ترینه طعمه!





پ.ن؛ دلم پر میکشه الان خوابگاه نباشم :/


۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

شعبه

تو را آن گونه دوست دارمت که در هیچ جای دیگر شعبه ای ندارد.






پ.ن ؛ خوشحالی یعنی وقتی رگ خوابِ شادی کردنات بیفته دست یکی که خیلی دوست داره.
امشب برای من از فوق العاده ترین شبها بود.
و فقط من از خدا که تو را آفرید ممنونم❤
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۷ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

دستش را بگیر...

دستش را بگیر و ببرش دم فلافل فروشی های پر کن بخور و دو تا فلافل بگیرو یک نوشابه که مشترکا با دو نی از آن میخورید.
توی فلافل فروشی زُل بزن توی چشمهایش و با چشمانت قربان صدقه اش برو،!
اگر حال داشتید یک سر هم بروید روی چمن های خیس و سرد پارک لاله بنشینید و گل بگویید و گل بشنوید.
هر جا که دلت خواست بلندِ بلند بگو که چه قدر دوستش داری.
و برای همه ی آدم هایی که حال و هوای این روزهایتان را نمیفهمند دعا کن مبتلا شوند به عاشقی.
تو فقط  دستش را بگیر و ببرش فلافل فروشیِ پر کن بخور !
بگو که دوستش داری 
بگو که دل تنگش بودی ...






این کارها عجیب به دل یک زن میچسبد.
مخصوصا از طرف شوهرِ دوست داشتنیِ سربازش.

۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

افسانه نیست...


افسانه نیست...

هست.

وقتی در میان تریلیون انسان قلبت برای یک آغوش میتپد.

وقتی در بین هزاران چشمی که به تو می افتد 

چشم های او چیز دیگریست

وقتی عطر بدنش میشود قشنگ  ترین ملودی شب های پاییزیست

یعنی هست.

هست ، وقتی دل تنگش میشوی!

هست وقتی دعایش میکنی...

وقتی دست هایش یگانه دست های مجازِ لامسه ی تو ست!

هست 

و افسانه نیست.

عشق را میگویم.

چشم هایم را میبندم و دوباره باز میکنم...

و میبینم بیدارم.

 پس خواب هم نیست

عشق هست شاید   در همین نزدیکی.

۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

ممنونم

من 

از 

خدا 

که 

تو 

را 

آفرید 

ممنونم ...

۱۰ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

یک کیسه آجیل

گفت در داشبورد را باز کن
باز کردم ، یک کیسه آجیل برایم خریده بود...یک بسته قرص آهن و یک بسته ژلوفن!
هی میگفت بخور بخور تا جون بگیری!
این کارش عجیب به دلم چسبید...
اینکه برای هزارمین بار نشانم داد چه قدر خاص و نقلی هوایم را دارد   :)


۰۵ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

قانون من و تو !


توی داستان نویسی یک قانون کلی هست که می گوید: نگو، نشان بده. مثلا نگو هوا سرد است، سردی هوا را با بارش برف، با یخ بستن آسفالت، با سرخ شدن نوک بینی شخصیت ها و شال گردن هایی که سفت دور صورت و گردنشان بسته است نشان بده. این را از کیفیت زیست انسان مدرن گرفته اند. یعنی می گویند انسان مدرن ، انسانی است که دوست دارد سردی هوا را از لای کلمات شما کشف کند و همانجا، توی کلمات یخ بزند. بله. خوب و فوق العاده است اما فقط برای داستانها !

برای رابطه ها باید حرف زد...

باید بی تعارف گفت که چه قدر دوستش داری!

باید بی تعارف گفت که شده است آرامِ جانت...

برای رابطه ها حتی در ناراحتی هم باید به زبان اورد.

مردانی را میشناسم که ذوق دامن گل دار همسرانشان را نمیکنند و لبهایی که برای آنها سرخ شده را نمیبینند که مثلا بگویند ناراحتند!

زنانی را میشناسم که جای خوابشان را جدا میکنند و دست توی موهای همسران نمیکنند و سرد جواب سلام میدهند که بگویند ناراحتند!

اما چه خوب میشود وقتی ناراحتیم از دنیای مدرن بکشیم بیرون و برای ساعاتی خودمان را توی دنیای کلاسیک غرق کنیم.

بنشینیم و حرف بزنیم!

غر بزنیم...

بجایش شکایت کنیم.

سر وقتش هم قربان صدقه ی هم برویم.

اینطور دهان همه ی سوء تفاهم ها و فکرهای مسخره را که میبیندیم هیــــچ تازه نزدیک تر هم میشویم!

و چه خوب که این بشود قانون من و تو !

مثل الانِ من که دلم میخواهد  تو هزار گوش بشوی  و من هزار زبان ...

و با هزار زبان بگویم ؛ دوستت دارم تا ابد !

تا ابد و یک روز !

۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۴ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس