از بین ده پیام تبلیغاتی تلگرام نه پیامشان از بی حجابی آزادی نامداری است!
اگر میخواهی روسری برداشتن آزاده نامداری را ببینی بزن روی لینک...اگر میخواهی لخت شدن فلانی....اگر میخواهی مشروب خواری بهمانی را ببینی بزن روی لینک!!!
بزن روی لینک و عضو گروهم شو...یک نفر هم یک نفراست!
آبروی کسی هم ریخته میشود بشود! برای من یک چیز مهم است...بالارفتن عضوهای کانالم!
_______
دزد ماشین را دزدید_اینکه لقمه ی سر سفره اش حلال باشد یا نباشد مهم نیست!
اینکه یک کودک هشت ماهه(بنیتا)بنیتا توی ماشین باشد مهم نیست!
اینکه کودک را توی صندوق عقب بگذارد و کودک چند روز تمام در صندوق عقب ماشین بماند و بماند تا جان بدهد و داغش به دل مادر نشیند هم مهم نیست!
مهم مال دنیاست! مهم همان یک لقمه است...
_____
.پیامبر اکرم (ص) در حدیثی می فرمایند: از خداوند درخواست کردم که در روز حساب، حساب رسی امت را به خودم واگذار کند که بندگان اگر لغزشی داشتند آبروی من پیش پیامبران پیشین نرود. خداوند پاسخ داد حساب آنها را خودم به عهده می گیرم که اگر لغزشی داشتند آبرویشان پیش تو نرود .
قال أمیرالمؤمنین علی (علیه السلام): أفضل المال ما وفی به العرض : برترین مال آن است که با آن آبرو حفظ شود.
________
کی انقدر بدشدیم! بی رحم شدیم؟!
به کجا چنین شتابان ؟؟؟!
خدایا حفظمان کن ☹️
پارسال دقیقا توی همچین شبی سوار ماشین شخصی شد که به سمت اصفهان بیاید.
آن روزها هنوز به هم محرم نشده بودیم اما به بهانه ی آشنایی و به شوق دیدنم و یا شاید هم هر دو:))هر هفته یا دو هفته یکبار راهی اصفهان میشد... وقتی رسید که آخرای صبح بودو دم دمای ظهر. برایم دو کتاب خریده بود یکی از رضاامیرخانی و یکی از هوشنگ ابتهاج!
من هم برایش یک آیینه از میدان امام خریده بودم.
دل توی دلم نبود ببینم ان چیزهایی که کادو پیچ کرده چیست...آخرش هم تاب نیاوردم و گفتم ؛نمیخواهید کادوهایم را بدهید؟ او هم خندید و گفت ؛ الان نه 😏
بعد از چند دقیقه کتابها را که داد گفت ؛هفته ی پیش برای روز دختر ان گردنبند ناقابل را خریدم و این هفته هم ...ناقابل است بفرمایید:)
ناقابل نبود...نه گردنبند ستاره نشانش! نه کتابهایی که مقداری از ادکلن خود را به صفحه های انها زده بود و اول جلد یکی از کتابها نوشته بود ؛ تا تو با منی زمانه با من است.
از ان روز به بعد نفهمیدم چه شد که از ته دل ارزو میکردم تا آخر عمرم به قولی تا آن سوی ابدیت به قولش تا ابد و یک روز کنارش باشم...با او باشم و بشوم تک خاتون زندگی اش!
از پارسال که با پاهای مردانه اش پا گذاشت وسط زندگی ام
روز دختر برایم رنگی دیگر گرفت...
روز دختر
بوی عطر مردانه
و شاید طعم زندگی
..........................
حبیب: خیلی دلم میخواد بدونم انتهای دوست داشتن کجاست و دو نفر با دو آیین و فرهنگ متفاوت تا کجاهای کجا میتونن در کنار هم باقی بمونن؟
سارا: خب تا جایی که به من مربوط میشه و بی اعتنا به مباحث فلسفی تطبیقی دانشگاه پاریس به قول هموطن شاعرم مالارمه تا آن سوی ابدیت...
حبیب: تا آن سوی ابدیت...
#مدارصفردرجه
پی نوشت ؛ تا آن سوی ابدیت...اگر دل هاشان گرم هم باشد