ناگفته ها را میتوان نوشت.

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

لعنتی

عصر پنجشنبه 
چرا مثل عصر جمعه شدی ؟! 
:(
۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

یا مولانا

از بین ده پیام تبلیغاتی تلگرام نه پیامشان از بی حجابی آزادی نامداری است!

اگر میخواهی روسری برداشتن آزاده نامداری را ببینی بزن روی لینک...اگر میخواهی لخت شدن فلانی....اگر میخواهی مشروب خواری بهمانی را ببینی بزن روی لینک!!! 

بزن روی لینک و عضو گروهم شو...یک نفر هم یک نفراست!

آبروی کسی هم ریخته میشود بشود! برای من یک چیز مهم است...بالارفتن عضوهای کانالم!

_______

دزد ماشین را دزدید_اینکه لقمه ی سر سفره اش حلال باشد یا نباشد مهم نیست!

اینکه یک کودک هشت ماهه(بنیتا)بنیتا توی ماشین باشد مهم نیست!

اینکه کودک را توی صندوق عقب بگذارد و کودک چند روز تمام در صندوق عقب ماشین بماند و بماند تا جان بدهد و داغش به دل مادر نشیند هم مهم نیست! 

مهم مال دنیاست! مهم همان یک لقمه است...


_____

.پیامبر اکرم (ص) در حدیثی می فرمایند: از خداوند درخواست کردم که در روز حساب، حساب رسی امت را به خودم واگذار کند که بندگان اگر لغزشی داشتند آبروی من پیش پیامبران پیشین نرود. خداوند پاسخ داد حساب آنها را خودم به عهده می گیرم که اگر لغزشی داشتند آبرویشان پیش تو نرود .



قال أمیرالمؤمنین علی (علیه السلام): أفضل المال ما وفی به العرض  : برترین مال آن است که با آن آبرو حفظ شود.


________

کی انقدر بدشدیم! بی رحم شدیم؟!

به کجا چنین شتابان ؟؟؟!

خدایا حفظمان کن ☹️


۰۵ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

دلقک بیچاره

ماری رفت 
دلقک ماند و مشروب و بیماری و فکر به نبودن!!!
و بسیار به طول انجامید تا خود را نجات دهد...
ماری رفت و دلقک انقدر انسان بود که مشروب رو بیاورد و با مشروب شغل خود را به تباهی بکشد
دلقک انقدر انسان بود که به فکر نبودن بیفتد 
به فکر مردن 
دلقک توی ذهن من انقدر انسان بود که به روزمرگی تن داد
به یک زندگی تکراری و خسته کننده تن داد 
به گدایی تن داد...به نشستن روی پله ها و گدایی کردن!
اما تن نداد به رابطه ای جدید برای فراموش کردن ماری و بیرون امدن از حال و هوایش! 
دلقک انسان بود 
چون میدانست برای فرار از خاطرات ماری 
نباید زندگی دیگری را به بازی بگیرد!



عقاید یک دلقک رو دوباره خواهم خواند:)
من با این کتاب به خوبی ارتباط برقرار کردم و این یعنی زنده شدن کوثر قبل از کنکور.
این چند روز هم جای هانس بودم 
هم جای ماری!
برداشت بالاهم توقعی است شخصی که از هاینریش بل (نویسنده) انتظارش را داشتم تا پررنگ در ذهنم ایجاد کند :)) ...من اگر جای بل بودم حتما خواننده را عاشق هانس میکردم!



ممنون و ممنون و ممنون 
از عزیزی که این کتاب رو به من معرفی کرد 
۰۴ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

اولین و آخرین روزدختر

پارسال دقیقا توی همچین شبی سوار ماشین شخصی شد که به سمت اصفهان بیاید.

آن روزها هنوز به هم محرم نشده بودیم اما به بهانه ی آشنایی و به شوق دیدنم و یا شاید هم هر دو:))هر هفته یا دو هفته یکبار راهی اصفهان میشد... وقتی رسید که آخرای صبح بودو دم دمای ظهر. برایم دو کتاب خریده بود یکی از رضاامیرخانی و یکی از هوشنگ ابتهاج!

من هم برایش یک آیینه از میدان امام خریده بودم.

دل توی دلم نبود ببینم ان چیزهایی که کادو پیچ کرده چیست...آخرش هم تاب نیاوردم و گفتم ؛نمیخواهید کادوهایم را بدهید؟ او هم خندید و گفت ؛ الان نه 😏

بعد از چند دقیقه کتابها را که داد گفت ؛هفته ی پیش برای روز دختر ان گردنبند ناقابل را خریدم و این هفته هم ...ناقابل است بفرمایید:)

ناقابل نبود...نه گردنبند ستاره نشانش! نه کتابهایی که مقداری از ادکلن خود را به صفحه های انها زده بود و اول جلد یکی از کتابها نوشته بود ؛ تا تو با منی زمانه با من است. 

از ان روز به بعد نفهمیدم چه شد که از ته دل ارزو میکردم تا آخر عمرم به قولی تا آن سوی ابدیت به قولش تا ابد و یک روز کنارش باشم...با او باشم و بشوم تک خاتون زندگی اش!

از پارسال که با پاهای مردانه اش پا گذاشت وسط زندگی ام 

روز دختر برایم رنگی دیگر گرفت...

روز دختر 

بوی عطر مردانه 

و شاید طعم زندگی 






..........................


۰۳ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۸ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

دو فرهنگ

حبیب:  خیلی دلم میخواد بدونم انتهای دوست داشتن کجاست و دو نفر با دو آیین و فرهنگ متفاوت تا کجاهای کجا میتونن در کنار هم باقی بمونن؟

سارا: خب تا جایی که به من مربوط میشه و بی اعتنا به مباحث فلسفی تطبیقی دانشگاه پاریس به قول هموطن شاعرم مالارمه تا آن سوی ابدیت...

حبیب: تا آن سوی ابدیت...




#مدارصفردرجه

پی نوشت ؛ تا آن سوی ابدیت...اگر دل هاشان گرم هم باشد

۰۱ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس