به پنجره های ساختمان ها که نگاه میکنم میگویم هر پنجره برای خودش داستانی دارد.

یک پنجره باغچه ی کوچک زنی خانه دار است که پر شده از کاکتوس ها و شمعدانی ها.

یک پنجره خلوتگاه مردی ورشکسته است که برایش مکانی است دنج تا سیگار هایش را دود کند و بغض های مردانه اش را قورت دهد.

یک پنجره هوایی است برای پرستار ترم چهار دانشگاه که از بوی خون حالش بهم میخورد.

و یکی از  پنجره ها همدمیست برای من که شبها درد و دل هایم را میشنود.

یک پنجره ی خوب که وقتی لب باز میکنم وسط حرفم نمیپرد و نمیگوید میدانم که چه میگویی!

یک پنجره که هیچ نمیداند.

که قضاوت نمیکند.

که فقط با ان لباس های آهنی اش می ایستد و حرف هایم را میشنود.

پنجره آن آهنینِ صبور برای من یک همدم خوبست!!!

من پنجره ی اینجا.

پنجره ی اتاقکم را دوست دارم.

شما هم اگر ناگفته های زیادی دارید برای خودتان یک پنجره جور کنید.