نماز های صبح حرم از آن نمازهاییست که اصلا خواب به چشم هایت نیست...
نماز های ظهرش را باید زودتر بروی تا یک جای سایه دار گیرت بیاید ما هیچ وقت زود نمیرسیدیم.
بعد نماز ظهر قرارمان لژ خانوادگیِ صحن کوثر بود.
میرفتیم زیر کولر هایش مینشستیم و بعد هم راه می افتادیم سمت هتل.
نماز های مغرب و عشا که برای خودش بهشتیست.
بعدش میروی کنج حجره های دالبر دار روبه روی ضریح مینشینی و هی با امامت حرف میزنی هی شکر میکنی هی به نیت همه ی آنهایی که باید نماز میخوانی...
گوشه کنار این حجره های دالبر دار همیشه چیز های قشنگی میبینی.
پیرمردی که با لب های لرزانش ذکر یا حق میگوید.
دختر جوانی که چادر رنگیش را میکشد جلو که موهای  استخانی کرده اش بیرون نریزد.
زن و مرد جوانی که انگار آمده اند ماه عسل و چه قدر آدم کیفشان را میکند.
چند خانم که از طرف بسیج محله یشان آمدند و هی خودشان را کنترل میکنند که غیبت نکنند.
پسر سربازی که آمده عرض ادبی کند و سریع برود که به پستش برسد.حرم شلوغ است...شلوووووغ!!
با وجود این همه آدم و شلوغی آرامش خاصی دارد.
از آن آرامش ها که عجیب به دل آدم میچسبد...
خانم حاج هاشمی امروز زنگ زد به مامان و گفت از حرم دعا گویمان است.
خانم حاج هاشمی الان همینجاست.
خوش به سعادت خانم حاج هاشمی😊