یادم است خیلی سردم بود!

بافت نازکی پوشیده بودم و سرما بی حیا تر از همیشه به بدنم رخنه کرده بود...

خدا خدا میکردم سرویس خوابگاه برسد.

سوار سرویس که شدم تا خودِ خوابگاه لرزیدم.

آن روزها  تو نبودی.

نه تو بودی نه یادت و نه آرزوی بودنت تا کمی گرمم کند!

چه خوب که زمستان امسال خیلی سردم نمیشود!




پ.ن ؛ دوست داشتن فقط به گفتن قربانت بروم و فدایت بشوم نیست

همین که کاپشن مردانه اش را تنت میکند تا تو گرم باشی یعنی از ته دل فریاد زده دوستت دارم بانو :)

#زمستون