نشستم روی تختم و پاهامو از تخت طبقه ی بالا آویزون کردم پایین... دوست طبقه پایینی داره با نامزدش چت میکنه و حالا حالاها بهم گیر نمیده که پاهامو از جلوی چشماش جمع کنم.

به هییییچ وجه من الوجوه حال خوندن امتحان فردامو ندارم. حتی حالشو ندارم وسایلمو واسه اصفهان جمع کنم ! حالشو ندارم برم یه دوش بگیرم یا اینکه بخوام چیزی به عنوان شام بخورم.

دوس دارم همینجوری بشینم رو تخت طبقه بالا واسه ی خودم پاهامو ببرم و بیارم.یا اینکه دراز بکشم روی تخت و زل بزنم به سقف بالای سرم.

یه جوریم !!! مثل همه ی وقتایی که یهوبی چندتا اتفاق باهم میفتاد ... مثل وقتایی که از دست مامانم خیلی ناراحت میشدم و نمیخواسم بهش بگم... یه جوریم ... مثل شبی به تاریخِ بیست و سه ، پنجِ ، نود و پنج.

یه جوریم !!! انقدر که پنج بار برای حمید نوشتم دوستت دارم ❤اما پاکش کردمو نفرستادم.

یه جوریم ـــــــــــ :) از اون یه جوریا که دوست دارم همینجوری بشینم رو تخت طبقه بالا واسه ی خودم پاهامو ببرم بیارم !


پ.ن ؛ فردام سر امتحان مینویسم یه جوری بودم نخوندم. استادم عاشق چشم و ابرو حتما پاسم میکنه ...