وقتی خانه ی والدینم را ترک کردم گریه نکردم

وقتی گربه ام مرد گریه نکردم

وقتی در ناسا کار پپیدا کردم گریه نکردم

و وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم

اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم ،بغضم گرفت..

با تردید با پرچمی که قرار بود روی ماه نصب کنم بازی میکردم..ــ.

از ان فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود

ما بودیم و یک خانه ی گردِ آبی !

با خود گفتم ؛ انسانها برای چه میجنگند ؟

آنجا بود که نتوانستم خودداری کنم و ناخواسته اشک هایم سرازیر شد.



Neil_Armstrong