سه ،چهار ماه پیش بود که کشیدمش!

میدانستم هیچ هنری در نقاشی کردن ندارم! 

این را از همان روزهایی فهمیده بودم که مامان مرا به کلاس نقاشی مسجداعظم میبرد و نه تنها از نقاشی کشیدن لذت نمیبردم بلکه نقاشی هایم هم چنگی به دل نمیزد! اما این یکی با بقییه اش فرق داشت...

این نقاشی نبود 

من آرزویم را میکشیدم...

برای کسی که همه ی زندگی ام بود.


*

*

*

*

همان روزها در وصف این نقاشی و دوری اش نوشته بودم؛

سرزمین های دور زیباست... 

ونیز 

برلین 

استانبول 

و آغوشت... 

مثل تمام سرزمینهای دور زیباست برای من!