ناگفته ها را میتوان نوشت.

دلقک بیچاره

ماری رفت 
دلقک ماند و مشروب و بیماری و فکر به نبودن!!!
و بسیار به طول انجامید تا خود را نجات دهد...
ماری رفت و دلقک انقدر انسان بود که مشروب رو بیاورد و با مشروب شغل خود را به تباهی بکشد
دلقک انقدر انسان بود که به فکر نبودن بیفتد 
به فکر مردن 
دلقک توی ذهن من انقدر انسان بود که به روزمرگی تن داد
به یک زندگی تکراری و خسته کننده تن داد 
به گدایی تن داد...به نشستن روی پله ها و گدایی کردن!
اما تن نداد به رابطه ای جدید برای فراموش کردن ماری و بیرون امدن از حال و هوایش! 
دلقک انسان بود 
چون میدانست برای فرار از خاطرات ماری 
نباید زندگی دیگری را به بازی بگیرد!



عقاید یک دلقک رو دوباره خواهم خواند:)
من با این کتاب به خوبی ارتباط برقرار کردم و این یعنی زنده شدن کوثر قبل از کنکور.
این چند روز هم جای هانس بودم 
هم جای ماری!
برداشت بالاهم توقعی است شخصی که از هاینریش بل (نویسنده) انتظارش را داشتم تا پررنگ در ذهنم ایجاد کند :)) ...من اگر جای بل بودم حتما خواننده را عاشق هانس میکردم!



ممنون و ممنون و ممنون 
از عزیزی که این کتاب رو به من معرفی کرد 
۰۴ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

اولین و آخرین روزدختر

پارسال دقیقا توی همچین شبی سوار ماشین شخصی شد که به سمت اصفهان بیاید.

آن روزها هنوز به هم محرم نشده بودیم اما به بهانه ی آشنایی و به شوق دیدنم و یا شاید هم هر دو:))هر هفته یا دو هفته یکبار راهی اصفهان میشد... وقتی رسید که آخرای صبح بودو دم دمای ظهر. برایم دو کتاب خریده بود یکی از رضاامیرخانی و یکی از هوشنگ ابتهاج!

من هم برایش یک آیینه از میدان امام خریده بودم.

دل توی دلم نبود ببینم ان چیزهایی که کادو پیچ کرده چیست...آخرش هم تاب نیاوردم و گفتم ؛نمیخواهید کادوهایم را بدهید؟ او هم خندید و گفت ؛ الان نه 😏

بعد از چند دقیقه کتابها را که داد گفت ؛هفته ی پیش برای روز دختر ان گردنبند ناقابل را خریدم و این هفته هم ...ناقابل است بفرمایید:)

ناقابل نبود...نه گردنبند ستاره نشانش! نه کتابهایی که مقداری از ادکلن خود را به صفحه های انها زده بود و اول جلد یکی از کتابها نوشته بود ؛ تا تو با منی زمانه با من است. 

از ان روز به بعد نفهمیدم چه شد که از ته دل ارزو میکردم تا آخر عمرم به قولی تا آن سوی ابدیت به قولش تا ابد و یک روز کنارش باشم...با او باشم و بشوم تک خاتون زندگی اش!

از پارسال که با پاهای مردانه اش پا گذاشت وسط زندگی ام 

روز دختر برایم رنگی دیگر گرفت...

روز دختر 

بوی عطر مردانه 

و شاید طعم زندگی 






..........................


۰۳ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۸ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

دو فرهنگ

حبیب:  خیلی دلم میخواد بدونم انتهای دوست داشتن کجاست و دو نفر با دو آیین و فرهنگ متفاوت تا کجاهای کجا میتونن در کنار هم باقی بمونن؟

سارا: خب تا جایی که به من مربوط میشه و بی اعتنا به مباحث فلسفی تطبیقی دانشگاه پاریس به قول هموطن شاعرم مالارمه تا آن سوی ابدیت...

حبیب: تا آن سوی ابدیت...




#مدارصفردرجه

پی نوشت ؛ تا آن سوی ابدیت...اگر دل هاشان گرم هم باشد

۰۱ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

پردیس کوروش

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ تیر ۹۶ ، ۲۱:۵۷
ناگفته نویس

دوستت ندارم

تنها یک روز در هفته 

دوستت ندارم!!! 

استراحت که فقط برای کارگرها نیست 

من هم گناه دارم...

خسته میشوم 






#ازمحالات:)

۲۶ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

آتناها کم نیستند

از دختر دبستانی روستایی، فقط کفش‌هایش پیدا شده بود. چندی بعد جنازه ی خفه شده ی او، پس از تعرض یافت شد. متجاوز و قاتل که بود؟ مردی متأهل! او گفت: "دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، آن را عملی کردم! چگونه است که در ایران، این نیت های پلید شیطانی، زود به مرحله عمل می‌رسند؟

اگر قرار باشد نیت شیطانی این قدر سریع ایجاد شده و به مرحله ی عمل برسد، در کشورهای غربی، که استخر‌ها مختلط، مشروب فروشی‌ها در دسترس، تابلوهای نیمه عریان در مقابل و فیلم های شهوت انگیز تلویزیون در دید همگان است، باید روزانه ده ها هزار نفر مورد تعرض قرار گیرند. 

پاسخ سؤال در این نکته است که این جمله ی سه قسمتی (دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، نیت خود را عملی کردم)، در حقیقت جمله‌ای چهار قسمتی است: "دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، "دیدم انگار در این مملکت، کسی به کسی نیست"، نیت خود را عملی کردم!"

ای کاش مثل به دنیا امدن فلان اقازاده و مریض حال بودن ان  اقا... 

ای کاش به جای با خبر کردن مردم از گل و بلبل های تصنعی موجود در جامعه   مردم از خبرهای دیگری نیز باخبر میشدند!






صبح که از خواب بیدار میشوم  شبکه ی رادیویی مورد علاقه ام از اخلاق میگوید...کل شهر،وسیله های نقلیه ی عمومی پر شده از پیام های  اخلاقی...بعد از نماز  پیش نماز از اخلاقیات میگوید!

و ما جماعت ایرانی چههه قدر اخلاق مداریم!



انسانیت چیز دیگریست! 

کی انقدر حیوان شدیم ؟!

۲۵ تیر ۹۶ ، ۰۰:۴۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

هوا

ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست...





1:18 بامداد
برای جانان 
۲۲ تیر ۹۶ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
ناگفته نویس

گل

گلهایی ک به من دادی خشک شده اند
اشک هایم خشک شده اند 
و همینطور احساسم...
اما یاد تو به خیسی قبل بر بام زندگی ام چکه میکند


.
زندگی نیز خوانده شود:)
۲۱ تیر ۹۶ ، ۱۴:۰۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

زندگی ما

یادت نرود 
روی قایق زندگی 
موجی که غرقمان نکند
بالا میبردمان.





.
متن نوشته شده بعد از حوادث تلخی که منو حمید از پس شون براومدیم...
۲۱ تیر ۹۶ ، ۱۳:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ناگفته نویس

ترس

سالها بعد 

برای دخترت تعریف کن!

که چه طور پدر قهرمانش بر احساس یک زن چیره شد و از او برای همیشه یک عاشق ساخت!

سالها بعد برای دخترت از من بگو 

از لیلایی که هیچ مجنونی ندارد 

و هیچ یک از خیابان های شهر بنامش نیست!





..............

...................................

....

تو همان مردی هستی که میشود تا اخر عمر دوستش داشت؟

(چیزی که به تاریخ 18 ابان 94 پشت عکست نوشته ام)



۲۰ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۹ موافقین ۴ مخالفین ۰
ناگفته نویس