ناگفته ها را میتوان نوشت.

بو میدم !

توی یکی دیگه از نامه هام براش نوشتم ؛ 


ماهیا وقتی بمیرن 

بوی دریا میدن 

چون هر چیزی موقع مرگ بوی اونجایی رو میده که دلتنگشه ...

پس با این حساب من موقع مرگم فقط بوی آغوشِ تو را میدم .



پ.ن ؛ مرا جای خودت بگذار خودت را جای گهواره 

و ....

آغوشی تصلی بخش 

کنارم باش

همواره

۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۱:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

هیولا

هیولای ما آدم های این روزها 

نه زیر تخت خوابمان است 

 نه پشت چوب لباسی اتاقمان.

هیولای ما فقط توی ذهنمان است !!!







۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۲:۵۶ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ناگفته نویس

استاد شاهمراد

خانم شاهمراد یکی از آن استادهای بی اعصاب دانشکده است که خیلی هم اهل جوشیدن با بچه های دانشکده نیست.

مانتو شلوار های کرپ و کیف و کفش هایش که اغلب با هم ست اند اقتدار ظاهری خانم شاهمراد رو دو چندان میکند. لازم بود با استاد شاهمراد حرف بزنم که کمکم کند. حرف که نه یک جور مشورت...! اینکه چرا استاد شاهنراد هم برمیگردد به جایگاهی که در علم مشاوره دارد !اما باز کردن سر صحبت و درخواست کمک از استادی که معتقد است باید جایگاه اقتدار استاد حفظ شود کار ساده ای نبود ، اما بدون اینکه من کاری کنم چنان همه چیز کنار هم چیده شد و البته خوش چیده شد که نیم ساعتی  را توی دفتر با حرف زدن با استاد گذراندم(البته بماند که تنها بهانه ی شروع  مشکل درسی  درفهم  قسمتی،از کتاب بود )برقراری ارتباط و افشاگری برای استاد شاهمراد انقدر ها هم که فکر میکردم سخت نبود! 

یک مقاله معرفی کرد که تا این لحظه ۴۵ صفحه اش را خواندم نیمساعتی را با هم حرف زدیم در آخر حرف هایش گفت ؛ تو دختر باهوشی هستی فقط همیشه حواست باشد از زندگی ات چه میخواهی؟! وگرنه باختی ! لیوانِ سفیدِ خش دارش رو برداشت و مایع توش رو که نمیدونم چی بود سر کشید!هم من هم استاد،شاهمراد میدونستیم که قضیه درس و تفهیم مفاهیم نبود. بعد هم سر تایم کلاس بعدیش خداحافظی، کردیم و رفت که به کلاسش،برسد ! اما ...

چند نفر از ادما دقیقا میدونن که زندگیشون چی میخوان؟!حرف های منو استاد در مورد اهداف زندگی نبود اما یه سوال نسبتا کلیشه ای رزقم شد که مثل همه ی دفعه های قبلی که شنیده بودمش نبود!



پ.ن ؛ روزهای زندگی برام تکرار میشه اما تکراری نه !!

۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۰:۰۶ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ناگفته نویس

دنیای من قشنگیاشو داره.


یه گل رز چسبیده به دیوار رو به روم.
کوله پشتیم کنار تختمه
صدبار عکس چکمه ها نگاه کردم
هزار بارم دلم واسه یه بنده خدایی تنگ شد و آخر طاقت نیاوردم رفتم دیدمش و هنوز دلم تنگه براش !
همونی که  سر نمازم از خدا سلامتی همیشگی شو میخوام.
همونی که ...
مخلص کلام ؛ 
من یه عاشقم ، که دنیام هنوز قشنگیاشو داره :) 
دنیای تو چی؟ اگه هنوز قشنگیاشو داره هوای قشنگیاتو داشته باش.




پ.ن ؛ میخوام بهش  بگم دوستت دارم قشنگم !
نه یک بار ...
که صـــدبار.
دوستت دارم قشنگم :)❤
۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۸:۴۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

قدرت داری؟

قدرت نه دست کسانیست که اورانیوم را غنی میکنند ...

نه دست آنهایی که عاملان جنگند ، نه آنهایی که اقتصاد دنیا را میچرخانند.

قدرت نه دست سیاست مداران است 

نه دست مقتصدان. نه برندگان آخرین مذاکرات ! 

برای زندگی های ما قدرت فقط دست کسانیست که میدانند دوستشان  داریم !!!

۱۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

یک دختر نسبتا بیست ساله

بیست سال پیش در حالیکه باید پسر میشدم تا آرزوی پدربزرگ براورده شود در تاریخ سیزدهمین روز از آبان همان سال(یعنی بیست سال پیش) در بیمارستان سپاهان اصفهان به دنیا امدم در حالیکه از هر جهت دختر بودم! همه ی روزهای ان بیست سال گذشت و امسال در حالی روزهای آبانم را سپری میکنم که ایستاده ام وسط دنیایی میان دنیای زنها و دخترها ، که افتاده ام توی میدان زندایی و زن عمو بودن

یک دختر بیست ساله که حواس ،  جمع است تا هوای مادر شوهر را داشته باشد و پدر شوهر دوستش داشته باشد.

یک دختر بیست ساله ای که مثل بیست سال پیش فقط متعلق به یک خانواده نیست.یک دختر که صاف ایستاده وسط عاشقانه هایش با یک مرد واقعی که در این دنیا  همه ی سهم او از عاشقی کردن است.

جنس آبان امسال برای منِ این آبان فرق میکند!





پ.ن؛ نگران خودتم میفهمی؟  (جمله ی قشنگی بود :) ... میفهمم)


۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس

آن مرد قالم گذاشـــت!

دیروز که با همسرم حرف میزدیم قرار بر این بود که فردا شب بیاید دنبالم بریم خانه یشان شب را انجا باشیم (با اینکه در مورد رفتن به خانه یشان کمی خجالت به خرج میدهم اما بودن در کنار بهترینم حس قشنگیست)و فردا صبح با هم برویم پیک نیک و حسابی خوش بگذرانیم...

امروز پاشدم رفتم حمام. روی صورتم ماست و صدر گذاشتم.موهایم سشوار کشیدم .لباس برای پوشیدن انتخاب کردم و هر کدام از رژ لبهایم را تست کردم که یکی شان را انتخاب کنم.

راستش همیشه وقتی میخواهم ببینمش به این چیزها اهمیت میدهم.

ساعت پنج بود که پیام داد نه ، نه و نیم می آیم دنبالت و الان رفتم که بخوابم!

ساعت هفت زنگش زدم ، پیام دادم و جواب نداد! احتمال دادم هنوز خواب است ،دلم نیامد زنگ بزنم خانه یشان و بیدارش کنم، چون میدانم هر وقت از پادگان می آید حسابی خسته است. اما از همان ساعت هفت چسبیده بودم به گوشی ام، انگار که منتظرش باشم!

الان ساعت نه است.

و من با آماده باشِ تمامم نشسته ام گوشه ی خوابگاه.

و حمید خوابش برد! 

یاد روزهایی که با حمید قرار دارم و خیلی خسته ام می افتم آن روزها چند تا آلارم برای بیدار شدن میگذارم و به چند تا از بچه ها میسپارم که بیدارم کنند! 

بعضی وقت هایش که اصلا نمیخوابم تا خوابم نبرد.

حسی که الان دارم یه احساس خوب و البته همراه با تعجبه که یکم مزه ی قهوه سگی های دوستمو میده!

حس خوب از اینکه مردِ من خوب خوابیده.

تعجب از اتفاقی که افتاده 

و طعمش ... طعم قهوه سگی های،دوستم بدترین و نچسب ترینه طعمه!





پ.ن؛ دلم پر میکشه الان خوابگاه نباشم :/


۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

شعبه

تو را آن گونه دوست دارمت که در هیچ جای دیگر شعبه ای ندارد.






پ.ن ؛ خوشحالی یعنی وقتی رگ خوابِ شادی کردنات بیفته دست یکی که خیلی دوست داره.
امشب برای من از فوق العاده ترین شبها بود.
و فقط من از خدا که تو را آفرید ممنونم❤
۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۷ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

دستش را بگیر...

دستش را بگیر و ببرش دم فلافل فروشی های پر کن بخور و دو تا فلافل بگیرو یک نوشابه که مشترکا با دو نی از آن میخورید.
توی فلافل فروشی زُل بزن توی چشمهایش و با چشمانت قربان صدقه اش برو،!
اگر حال داشتید یک سر هم بروید روی چمن های خیس و سرد پارک لاله بنشینید و گل بگویید و گل بشنوید.
هر جا که دلت خواست بلندِ بلند بگو که چه قدر دوستش داری.
و برای همه ی آدم هایی که حال و هوای این روزهایتان را نمیفهمند دعا کن مبتلا شوند به عاشقی.
تو فقط  دستش را بگیر و ببرش فلافل فروشیِ پر کن بخور !
بگو که دوستش داری 
بگو که دل تنگش بودی ...






این کارها عجیب به دل یک زن میچسبد.
مخصوصا از طرف شوهرِ دوست داشتنیِ سربازش.

۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناگفته نویس

افسانه نیست...


افسانه نیست...

هست.

وقتی در میان تریلیون انسان قلبت برای یک آغوش میتپد.

وقتی در بین هزاران چشمی که به تو می افتد 

چشم های او چیز دیگریست

وقتی عطر بدنش میشود قشنگ  ترین ملودی شب های پاییزیست

یعنی هست.

هست ، وقتی دل تنگش میشوی!

هست وقتی دعایش میکنی...

وقتی دست هایش یگانه دست های مجازِ لامسه ی تو ست!

هست 

و افسانه نیست.

عشق را میگویم.

چشم هایم را میبندم و دوباره باز میکنم...

و میبینم بیدارم.

 پس خواب هم نیست

عشق هست شاید   در همین نزدیکی.

۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناگفته نویس